جنات

.

.

هر چه دارم در ره جانان فدایی می کنم
کشتی بی بادبان را نا خدایی می کنم

.
گل بدون باغبان دیگر ندارد حاصلی
این دو گل را من فدای راه دایی می کنم

.
یا قبولم می کند شاه دو عالم یا که من
می نشینم پیش پای او گدایی می کنم

.
بعد از این قربانیان با مادران هر شهید
می نشینم گوشه ای و هم نوایی می کنم

.
چیز دیگر در بساطم نیست غیر از این دو گل
این دو گل را بعد از این کرب و بلایی می کنم

.


.

روى منو ، نزن زمین
گلاى من رو ، بپذیر
بذار برن ، که نبینن
یه روزى من ، مى شم اسیر

.
قسم بر نخ ، چادر مادرت
به اشک چشاى على اصغرت
نزن دست رد بر ، دل خواهرت

.

بالا بگیر صورتت و 
اشک چشاشون و ببین
بذار که رو سفید بشم 
منم مث ام بنین

.
یه وقتى دیدی ، پیک مرگم رسید
نذار قبل مرگم ، بشم نا امید
دعا کن بشم من یه مادر شهید

.

ذکر روى لباشونه
حسین نعم الامیرى
امید دارن دستشون و 
تا روز محشر مى گیرى

.
بذار که نبینن ، رو دستم طناب
نشه قلبشون از غم من کباب
نبینن منو ، بین بزم شراب

.


.

شد چون شه دین، در صف کین، بی کس و یاور

بر حالت او سوخت دل زینب اطهر

.

آمد به برش کای گل بستان ولایت

از بی کسی اینگونه مشو زار و مکدر

.

دارم دو دلاور، که به مردی و به گردی

بندند ره جنگ به مردان دلاور

.

آن هر دو کفن پوش کنم پیش تو آرم

قربانی اکبر کن  و قربانی اصغر

.

ده اذن که بر یاری تو در صف پیکار

بندند ره جنگ بر این قوم بد اختر

 

***

 

دوست دارم این دو گل را نذر چشمانت کنم

بیش از این چیزی ندارم تا که احسانت کنم

.

این دو کودک جای خود، من نیز قابل نیستم

خاک پایت گردم و جان را به قربانت کنم

.

گفته ام از پهلوی بشکسته نامی آورند

تا مگر راضی به اذنِ این دو طفلانت کنم

.

این گفت و ز جا خاست کفن بر تن ایشان

پوشاند و بیاورد و سخن کرد مکرر

.

وقت رزم نو گلان زینب است

حضرت ارباب در تاب و تب است

.

شور و غوغایی میان خیمه هاست

بر لب زینب فقط ذکر خداست

.

اهل خیمه بی قراری می کنند

کوفیان لحظه شماری می کنند

****

حضرت ارباب پشت خیمه ها

برده سوی آسمان دست دعا

.

با خدای خویش نجوا می کند

شکوه ها از دست دنیا می کند

.

داد اذن صف جنگ شه و آن دو برادر

.

در عرصه ی پیکارِ جهاندند تکاور

.

کردند رجز خوانی آنگونه به پیکار

کارام و توان شد ز تن مومن و کافر

.

این گفت که عبدالله جعفر بودم باب

آن گفت که زینب بودم غمزده مادر

.

این گفت منم نور دل دختر زهرا

آن گفت منم نو گل گلزار پیمبر

.

این گفت مرا نسبت با زاده ی زهراست

آن گفت نسب دارم از حیدر صفدر

.

این گفت که عباس مرا آمده مولا

آن گفت حسین است مرا سید و سرور

.

شمشیر کشیدند بر آن قوم جفا جو

در یاری شاه شهدا آن دو برادر

.

از آن دو برادر، به صف معرکه گردید

بر لشگر کفار عیان شورش محشر

.

نخل قد ایشان زدند تیشه ی بیداد

افتاده به خاک آخر چون شاخ صنوبر

.

زینب به عزای دو پسر، بر سر زانو

بنهاد ز بیداد فلک مویه کنان سر

.

این دو فرزندان بنت الحیدرند

وارث رزم علی اکبرند

.

ناگهان تیری به پهلوشان نشست

در زمین خوردن شبیه مادرند

.

دسته گل هایش گلاب ناب شد

زیر سمّ اسب دشمن پرپرند

.

هر دو دست مستجابش را به روی سر گرفت

تا خبر از کودکانش با دوچشم تر گرفت

.

مو پریشان بین خیمه ذکر یا حیدر گرفت

بر قبول هدیه هایش دامن مادر گفت

.

بر سر دوش حبیبش کعبه ی آمال او

چون همای پر شکسته خون چکد از بال او

.

تا که دید آن انکثار چهره و احوال او

از حرم بیرون نیامد بهر استقبال او

.

تن خونین فرزندان خواهر

در آغوشش شده بی یارو یاور

.

نیاید زینب از این خیمه بیرون

که شاید می کشد خجلت برادر

.

خدایا قلب زینب را صبوری ده

برات کربلا بر هر حسینی ده

.


.

بود زینب را دو مه سیما پسر
کز فروزان چهر هر یک چون قمر

.

هر دو از رخشندگی بدری تمام
وز دو گیسو لیلهٴ قدری تمام

.

شد به سوی خیمه بانو با شتاب
با دلی پر آتش و چشمی پر آب

.

با سرشک افشاند گرد از مویشان
شانه زد بر عنبرین گیسویشان

.

هر دو را بر بست تیغی بر میان
و آن گه ایشان را بسان ارمغان

.

نزد شه آورد و بوسیدش قدم
گفت کای شاهنشه گردون خَدم

.

تو سلیمان و من آن مور ضعیف
واین دو فرزند من آن ران نحیف

.

تحفهٴاین مور اگر ناقابل است
مشکن اش دل زآن که او را هم دل است

.

تحفهٴناقابلش را کن قبول
تا نگردد مور هم از غم ملول

.

آن قدر افشاند سیلاب از دو عین
تا مرخص کرد ایشان را حسین

.

مادر آنان را چو جان در بر گرفت
وز دهان شان توشه با لب بر گرفت

.

گفت ای قربانتان جان و تنم
وی ضیاء دیده های روشنم

.

رو ز جان سازید قربان حسین
تا که گردم سر فراز عالمین

.

هر دو را با داغ و سوز و اشک و آه
شاه دین آوردی اندر خیمه گاه

.

بر زنان شور و قیامت در گرفت
هر زنی یک طفل را در بر گرفت

.

هر زنی آمد پی دیدارشان
بوسه زد بر چهرهٴخون بارشان

.

غیر زینب کز حرم نامد برون
بلکه اشکش هم نزد سر از جبون

.

تا برادر را نیفتد در خیال
که ز غم زینب شده افسرده حال

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

اسکرول بار