.
.
.
طشت، حیرت زده ی نغمه ی قرآن من است
خیزران اشگ فشان بر لب و دندان من است
.
دیده ی فاطمه بر چوب تو و طشت طلا
نگه دختر من بر لب عطشان من است
.
چوب اگر می زنی اینقدر مزن زخم زبان
پای این طشت طلا فاطمه مهمان من است
.
زینبم گر نکند پاره گریبان چه کند
نگهش بر من و بر گریه ی طفلان من است
.
هر که قرآن به زبان داشت لبش را بوسند
چوب و جام می تو، پاسخ قرآن من است
.
هفده زخم که بر صورت من می بینی
شاهد زنده ای از زخم فراوان من است
.
خیزران بر لب من می زنی و می خندی
خنده ات بر من و بر دیده ی گریان من است
.
مِی نزن پای سر من که پیمبر اینجا
موی خود کرده پریشان و پریشان من است
.
مجلس عیش تو گردید حسینیّه ی من
بزم شادیت پر از ناله و افغان من است
.
اینکه «میثم» نفسش شعله به دل ها زده است
هر کلامش شرری از دل سوزان من است
.
استاد حاج غلامرضا سازگار
.
.
با اشک و ناله، گشتم روانه
سوی شامِ غم، چه غریبانه
بی تو برادر، میبرند من را
با کعب نی و با تازیانه
***
سر به روی نی، قرآن بخواند
آنچنان گویی، دردم بداند
کن دعا دیگر، جانِ این خواهر
زینبِ مضطر، زنده نماند
***
افتاد از ناقه، طفلِ گریانت
زینب نالان از، اشکِ طفلانت
میبینی از نی، ظلمِ عدو را
من به قربانِ، برقِ چشمانت
***
یکه و تنها، بی کس و یارم
بر دلِ زارم، غصهها دارم
تو بخوان قرآن، ای مه تابان
تا شود صوتت، یار و غمخوارم
***
رأس یارانت، از هر سو بر نی
حتی اصغر هم، رأسِ او بر نی
قلبم شد پاره، از این که دیدم
رأس عباسم، از پهلو بر نی
.
.
.
چوب ظالم بر لبِ خشکیدهات میخورد
از وجود خواهرت زینب رمق میبُرد
.
وای از دلم برادر
غم حاصلم برادر
لبهای غرقِ خونت
شد قاتلم برادر
یابن الزهرا ـ حسین زینب
.
دم به دم با ناسزا شرمندهام می کرد
ضربهای میزد همان دم خنده ام میکرد
.
کارِ دلم جنون شد
از غصه غرقِ خون شد
دیدم که چوب محمل
یک لحظه لالهگون شد
یابن الزهرا ـ حسین زینب
از وجود خواهرت زینب رمق میبُرد
.
وای از دلم برادر
غم حاصلم برادر
لبهای غرقِ خونت
شد قاتلم برادر
یابن الزهرا ـ حسین زینب
.
دم به دم با ناسزا شرمندهام می کرد
ضربهای میزد همان دم خنده ام میکرد
.
کارِ دلم جنون شد
از غصه غرقِ خون شد
دیدم که چوب محمل
یک لحظه لالهگون شد
یابن الزهرا ـ حسین زینب
.