.
.
چاره سازِ عالمی بیچاره شد بالا سرش
همچونان فضه که آمد در کنارِ مادرش
.
دست و پا میزد ولی جان بینِ سینه مانده بود
عالمی را ریخت بر هم ناله هایِ آخرش
.
زیرِ سُمِ اسبها با هر نفس قد میکشید
باز می شد ذره ذره استخوانِ پیکرش
.
نعل هایِ کهنه کم کم پیکرش را نرم کرد
پخش می شد هر نفس با هرتکان خاکسترش
.
مثلِ مویش دنده هایش هم گره خورده بهم
هیچ کاری بر نمی آمد زدست یاورش
.
***
.
از بس که شکستند تو را برگ و بری نیست
خونِ تو به جا مانده ولی بال و پری نیست
.
هرچند برایت پدری کرده ام اما
صد شکر کنار بدن تو پدری نیست
.
نیمی ز غم اکبر و نیمی ز غم تو
یک گوشه ی بی داغ به روی جگری نیست
.
.
شیری از بیشه روان جانب میدان شده بود
به سوی معرکه میرفت و رجزخوان شده بود
.
کفنی را به تنش کرده عموجان حرم
میچکد از لب او نام کریمان حرم
.
از عبایی که به تن کرده زهل میریزد
زیر پایش ز لبش شهد عسل میریزد
.
گره ای کور زده طاق دو ابرویش را
عمه اش شانه زده طره گیسویش را
.
خوبی نسل علی ها به پسر داشتن است
به هنر داشتن است و به جگر داشتن است
.
این هم از نسل علی صف شکن خناس است
خوبی این پسر این است که با عباس است
.
رفت میدان و رجز خواند و تماشایی شد
ضربه هایش به سر و دست چه مولایی شد
.
تیغ دور سر او چرخ زد و جولان کرد
پدری را ز غم مرگ پسر گریان کرد
.
پسر دوم ازرق که به میدان تن داد
همه دیدند چگونه سرش از تن افتاد
.
یک نفر گفت که این ضربه حیدر باشد
یک نفر گفت که عباس دلاور باشد
.
دیگری گفت که این مرد غیور جمل است
دیگری گفت که این لشگر ما را اجل است
.
دیگری گفت به والله حسن آمده است
زرهی نیست، کفن کرده به تن آمده است
.
ناگهان بند نقاب از قد رعنا که گرفت
دشت را در نظر غیرت زهرا که گرفت
.
هو زد و با رجزی گفت انابن الحسنم
من اویس قرنم، شهر مدینه وطنم
.
پسر فاطمه عم من و مولای من است
پدرم نیست ولی اوست که بابای من است
.
من به ناموس خدا چون پدرم حساسم
غیرت اللهم و بر اهل حرم حساسم
.
میزنم گردنتان را به دم شمشیرم
انتقام علی و فاطمه را میگیرم
.
در همین فاصله گفتند که نیرنگ زنیم
این هم از نسل کریم است به او سنگ زنیم
.
آنقدر سنگ به او خورد که از زین افتاد
در حرم مادرش از ماتم قاسم جان داد
.
.
او بود و یک لشکر، ولی لشگر، چه کردند
با یاس سرخ باغ پیغمبر، چه کردند
.
گرگان کوفه، جسم او در بر گرفتند
با هم گلاب از آن گل پرپر گرفتند
.
با سوز دل زخم تنش را تاب دادند
آن تشنهْلب، را از دمِ تیغ آب دادند
.
جسمش ز نوک نیزه با جوشن یکی شد
پیراهن خونین او، با تن یکی شد
.
«بنسعد ازدی» بر تنش زد نیزه از پشت
هر سنگدل، یکبار آن شهزاده را کشت
.
افتاد، روی خاک و عمو را صدا زد
مانند مرغ سر بریده دست و پا زد
.
فرزند زهرا همچنان باز شکاری
آمد به بالای سرش با آه و زاری
.
در دست گلچین، دید یاس پرپرش را
میخواست، کز پیکر جدا سازد سرش را
.
با تیغ بر او حمله، چون شیر خدا کرد
دست پلید آن ستمگر را جدا کرد
.
لشکر، برای یاری او حمله کردند
آوخ! که با آن پیکر خونین چه کردند
.
از میهمان خویش استقبال کردند
قرآن ثارالله را پامال کردند
.
با آنکه بر هر داغ، داغ دیگرش بود
این داغ دل، تکرار داغ اکبرش بود
.
.
بیا مادر از حرم بیرون سرو بستانت میرود میدان
کفن بنما بر تن قاسم مونس جانت میرود میدان
.
بیا مادر درد دل گویم این دم آخر با تو از احسان
مکن دیگر بعدم ای مادر گریه و زاری ناله و افغان
.
بود یارم اندر این صحرا ای ستمدیده خالق سبحان
زجور چرخ گل مادر از گلستانت میرود میدان
.
اگر دیدی پیکرم را در خاک و خون غلطان صبر کن مادر
اگر دیدی راس من بر نی چون مه تابان صبر کن مادر
.
اگر دیدی پیکرم را در خاک و خون غلطان صبر کن مادر
حلالم کن ناز پرورده روی دامانت میرود میدان
.
رهایم کن تا که بنشینم بر براق مرگ با هزار افغان
که جولانم گشته ای مادر دیده گریان غرقه جانان
.
ز خون من باید این صحرا لالهگون گردد از دم پیکان
شود جسمم طوطیا از کین جان جانانت میرود میدان
.
بیا مادر لحظه ای بنشین در کنار من از ره یاری
که من رفتم کشته گردیدم نوعروسم را ده تو دلداری
.
اگر گوید کو پسرعمّو؟ گو فدایی شد در ره باری
نما صبر و رخ دگر مخراش ماه تابانت میرود میدان
.
.
دست و پایم به هم از پَر زدنت پیچیده
چه کنم با تو که اینگونه تنت پیچیده
.
لااقل کاش به جسمت زره ای میکردم
استخوانت شده با پیرُهَنَت پیچیده
.
تو چنان شیشه یِ عطری که شکسته شده ای
همه جا نافه یِ مُشکِ خُتَنَت پیچیده
.
گُل ِ من لَحن ِ عمو گفتن ِ تو برگشته
زیر ِ مرکب شده طرز ِ سُخَنَت پیچیده
.
اینهمه ریخت و پاشی که شده با تن ِ تو
گردبادی ست که در انجمنت پیچیده
.
اثر ِ موم عسل یا سُمِّ مرکب بوده
که زبانِ تو به دور ِ دهنت پیچیده
.
به تلافیِ مدینه به تنت پا زده اند
تا که شد نعره یِ ابن الحسنت پیچیده
.
ارباً اربا چو علی اکبر لیلا شده ای
در عبا جمع کنم بسکه تنت پیچیده