جنات

.

.

دیدم به چشم خویش غمی ناشنیده را

در یک غروب سرخ بلای عدیده را

.
با ناله ام زمین زمان گریه می کتد
از مادر ارث برده ام این اشک دیده را

.
من با همین لبان خودم نیمه های شب
بوسه زدم گلوی بریده بریده را

.
یعقوبم و بدست خودم بین بوریا
چیدم به گریه یوسف پیکر دریده را

.
یادم نمی رود که چگونه مقابلم
بستند دست عمۀ قامت خمیده را

.
یادم نمی رود سر شب لحظۀ فرار
فریادهای دختر گیسو کشیده را

.
هنگام جابه جائی سر روی نیزه ها
دیدم شکاف هنجر و خون چکیده را

.
لعنت به آنکه مرکب خود نعل تازه زد
دیدم سپاه روی بدن ها دویده را

.
یک تار موی عمۀ ما را کسی ندید
پوشانده بود نور حسین این حمیده را

.
بزم شراب و تشت طلا جای خود ولی
خون کرده صحنه ای دل مهنت کشیده را

.
دشمن کنیز خواست و دیدم به چشم خویش
طفل یتیم و وحشت و رنگِ پریده را

.
قاسم نعمتی

.


.

بسته راه چاره دید و گریه کرد

طفل بی‌گهواره دید و گریه کرد

.

دختر آواره دید و گریه کرد

روسری پاره دید و گریه کرد

.

او چهل سال است کارش گریه است

این چهل سال افتخارش گریه است

.

دست بسته از زنان شرمنده شد

از تمام کاروان شرمنده شد

.

بیشتر از دختران شرمنده شد

مجلس می, آنچنان شرمنده شد

.

در میان راه تنها مرد بود

بین یک جمعیتی نامرد بود

.

از غم ویرانه‌رفتن اشک ریخت

پایکوبی کرد دشمن اشک ریخت

 .

لحظه‌ی معجر گرفتن اشک ریخت

مرد ها دنبال یک زن…اشک ریخت

 .

هم زیارتنامه‌اش آتش گرفت

هم سر و عمامه‌اش آتش گرفت

 .

باورش می‌شد که غم پیرش کند؟

خواهرش را زجر زنجیرش کند

.

زاده‌ی مرجانه تکفیرش کند

حرمله اینقدر تحقیرش کند

 .

نانجیب پست با یک مشک آب

پرسه می‌زد پیش چشمان رباب

 .

کوچه‌های شام خیلی سخت بود

سنگ‌های بام خیلی سخت بود

 .

طعنه و دشنام خیلی سخت بود

جام و بزم عام خیلی سخت بود

 .

حرف‌های تند و تیزی می‌شنید

واژه‌ای مثل کنیزی می‌شنید

  .

خنده‌های شمر یادش مانده است

ماجرای شمر یادش مانده است

 .

چکمه‌های شمر یادش مانده است

جای پای شمر یادش مانده است

 .

کندی خنجر عذابش می‌دهد

ضربه‌ی آخر عذابش می‌دهد

.

آمد و بال و پرش را جمع کرد

دست بی‌انگشترش را جمع کرد

 .

با حصیری پیکرش را جمع کرد

روی دستش حنجرش را جمع کرد

.

صورت خود را به روی خاک زد

یاد عریانی گریبان چاک زد

.


.

بابای من رو از قفا با دشنه کشتند

بابای من رو با لبای تشنه کشتند

 .

با تیغ و نیزه جسمشو صد چاک کردند

صحرا نشینا پیکرش رو خاک کردند

.

جای یه خنجر رو حنجرش بود

جای هزاران زخم روی پیکرش بود

.

هم خواهرش بود هم مادرش بود

چشم یه ملعونی پی انگشترش بود

 .

لعنت به اون که پیکرش رو زیر ور روکرد

توی رگای حنجرش خنجر فرو کرد

 .

لعنت به اون خولی که دنبال سرش بود

با ساربانی که پی انگشترش بود

 .

لعنت به اون که بی حربه میزد

با هرچی داشت توی دستش ضربه میزد

 .

لعنت به اون که با سنگ میزد

اونی که داشت به پیراهنش چنگ میزد

.


.

به لب آه و به دل خون و به لب اشک بصر دارم
شدم چون شمع سوزان آب و آتش بر جگر دارم

.
دلم خون شد، نخندید ای زنان شام بر اشکم
که هم داغ برادر دیده، هم داغ پدر دارم

.
کند اختر فشانی آسمان دیده ام دائم
که بر بالای نیزه هیجده قرص قمردارم

.
عدو دست مرا بست و اسیرم برد در کوفه
نشد تا نعش بابم را ز روی خاک بردارم

.
تمام عمر هر جا آب بینم اشک می ریزم
من از لب های خشک یوسف زهرا خبر دارم 

.
از آن روزی که ثار الله را کشتند لب تشنه 
به یاد کام خشکش لحظه لحظه چشم تر دارم 

.
مسافر کس چو من نَبوَد که همراهِ سرِ بابا
چهل منزل به روی ناقه ی عریان سفردارم 

.
از آن روزی که بالا رفت دود از آشیان ما
دلی از خیمه های سوخته سوزنده تر دارم

.
همه از آب رفع تشنگی کردند غیر از من 
که هرجا آب نوشم بیشتر در دل شرر دارم 

.
اگر چشمت به آب افتاد میثم گریه کن بر من 
که آتش در دل و جان بر لب و خون در بصر دارم

.


.

طایر وحی ام و گردیده جدا بال و پرم 
زخم ها مانده ز هر زخم زبان بر جگرم 

.
منم آن یار سفر کرده که تا شام بود 
سر پاک شهدا بر سر نی هم سفرم 

.
مردم شام نخندید که بر نوک سنان 
می کند گریه برایم سر پاک پدرم 

.
سنگ هایی که به فرقم ز ره کینه زدید 
گریه کردند به حال من و بر زخم سرم 

.
پدرم کشته شد اینک بگذارید از شام 
عمه و خواهر خود را به مدینه ببرم 

.
خار و خاشاک و کف و کعب نی و سنگ بس است 
نزنید این همه لبخند به زخم جگرم 

.
سر بابا به سر نیزه و من گام به گام 
با سر و قاتل و با عمة خود رهسپرم 

.
دل شب نافله می خوانم و در حال نماز 
سر نورانی باباست چراغ سحرم 

.
با وجودی که عدو بر سر من آتش ریخت 
شسته شد حلقة زنجیر ز اشک بصرم 

.
همه جا در شرر نالة "میثم" پیداست 
شعلة ناله و سوز جگر و چشم ترم

.


.

گلان وحی، را پرپر که دیده؟ 
به گلشن، طایر بی سر، که دیده؟ 

.
تب و داغ و غل و زنجیر و دشنام 
گلوی خشک و چشم تر که دیده؟ 

.
سوار ناقه با، بازوی بسته 
زمین افتادن خواهر، که دیده؟ 

.
میان آفتاب شام و کوفه 
رخ خورشید و خاکستر که دیده؟ 

.
به روی یاس‌ها جای سفیدی 
ز سیلی رنگ نیلوفر که دیده؟ 

.
به رخسار هلالِ اوّلِ ماه 
خدایا هیفده اختر که دیده؟ 

.
نشان سنگ در بالای نیزه 
سر پاک علی اکبر که دیده؟ 

.
سرود و رقص و جشن و پایکوبی 
به دور آل پیغمبر، که دیده؟ 

.
چهل منزل به همراه سکینه 
سر عباسِ آب‌آور که دیده؟ 

.
لبِ خشکیده و آوای قرآن 
شراب و چوب و طشت زر که دیده؟ 

.
بگو «میثم» امام دستْبسته 
اسیر آنهمه کافر که دیده؟

.


.

دریا به دیده تر من گریه می کند
آتش زسوز حنجر من گریه می کند
.
سنگی که می زنند به فرقم زروی بام
بر زخم تازه سر من گریه می کند
.
از حلقه های سلسله خون می چکد چو اشک
زنجیر هم به پیکر من گریه می کند
.
ریزد سرشک دیده اکبر به روی نی
اینجا به من برادر من گریه می کند
.
وقتی زدند خنده اشکم زنان شام
دیدم سه ساله خواهر من گریه می کند
.
رأس حسین بر همه سر می زند ولی
چون می رسد برابر من گریه می کند
.
ای اهل شام پای نکوبیید بر زمین
کاینجا ستاده مادر من گریه می کند
.
تا روز حشر هر که به گل می کند نگاه
بر لاله های پرپر من گریه می کند
.
زنهای شام هلهله و خنده می کنند
جایی که جد اطهر من گریه می کند
.
بگذار ظالمانه بخندند شامیان
«میثم» که هست زائر من گریه می کند

.


.

از گلستان، لاله های پرپرم آید به یاد
از نیستان داغ های خاطرم آید به یاد
.
با دل خود هر زمانی را که خلوت می کنم
در اسارت آنچه آمد بر سرم آید به یاد
.
سالها از ماجرای کربلا بگذشت و باز
هر نظر آن صحنه حزن آورم آید به یاد
.
هرکجا آب است آتش می زند بر جان من
چون نوای آب آب خواهرم آید به یاد
.
هرجوانی را که می بینم به یاد کربلا
گاهی از قاسم گهی از اکبرم آید به یاد
.
چونکه می بینم شیرخواری را کنار مادرش
از رباب و گریه های اصغرم آید به یاد
.
می شوم از آتش گرم و محن چون شمع آب
چون زحال عمه ی غم پرورم آید به یاد
.
من که بر جسم پدر از بوریا کردم کفن
روز و شب زآن جسم عطشان بهترم آید به یاد
.
حنجر خونین او بوسیدم و کردم وداع
وای دل، چون آن وداع آخرم آید به یاد
.
چونکه بینم کودکی سرگرم بازی با گلی
سرگذشت خواهر کوچکترم آید به یاد
.
از هجوم رنج و غم در آن سفر، داغی هنوز
از نظر نارفته، داغ دیگرم آید به یاد

.


.

هر کجا بینم جوانی اکبرم آید به یاد
طفل بینم هر زمانی اصغرم آید به یاد
.
سیرم از سیر گل و با دیدن هر شاخه گل
غرق در خون لاله های پرپرم آید به یاد
.
دیدن آب و سخن از آب، آبم می کنم
آب آب و ساقی آب آورم آید به یاد
.
بعد از آن شامی که در شام بلا بر ما گذشت
هر کجا ویرانه بینم خواهرم آید به یاد
.
از تماشای هلال ماه در شب های تار
عمه جان قد کمان و مضطرم آید به یاد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

اسکرول بار