جنات

.

.

دوباره عاشقان دلها غمین است 
شب داغ امام هشتمین است 
.
شهید کین شده شاه خراسان 
تمام شیعیان گردیده نالان 
.
همان کاو باشدعالم در پناهش 
بگشته قصر مامون قتلگاهش 
.
جهان را بار دیگر غم گرفته
 جواد ابن الرضا ماتم گرفته
.
 همه عالم زداغش کربلا شد 
خراسان شیون و غوغا به پا شد
.
 ز سوز زهر کین، در حجره افتاد
چنان جدش حسین درخاک جان داد
.
به روی خاک حجره روی ماهش
 به درب حجره ی بسته نگاهش 
.
به لب دارد نوا داد از جدایی
 جوادای نور چشمانم کجایی
.
 کجا هستی تو ای آرام جانم
 که زهر سوزانده مغز استخوانم
.
منی که باب حاجات جهانم
 بیا بنگر روان سوی جنانم 
.
میان حجره ام در شور و شینم
 به یاد جد مظلومم حسینم
.
 دوباره داغ او گردیده تازه 
 کنی جسمم تو تشییع جنازه
.
ولی جدم حسین زخمش نمک خورد
 کنار پیکرش زینب کتک خورد
.
 کنار قتلگه خنجر کشیدند 
سر فرزند زهرا را بریدند 
.
پر از آتش تمام خیمه ها بود 
سر پاک حسین بر نیزه ها بود
.
بشد زخمش فزون تر از ستاره 
سرش بر نی،تن او پاره پاره 
.
زدند بر اهل بیتش بی بهانه 
زکین سیلی وکعب وتازیانه
.
به جای تسلیت در کوفه و شام
 زدند بر اهل بیت سنگ از لب بام
.
 (رضا) عبدو غلام درگه ماست
 همیشه شاملش الطاف زهراست

.

رضا یعقوبیان

.


.

بهشت من مشهد و مقصد من کربلاست

برات کرببلا به دست آقام رضاست

.

جود و عطای رضا شامل حالم شده

حاجت دلها همه در حرم او رواست

.

یاعلی‌موسی‌الرضا 

روضه کرببلا برای ابن الشبیب

خوانده به حال بکا روضه‌ی شیب‌الخضیب

.

به سینه و سر زنم به یاد گودال خون

آخر ماه صفر به عشق شاه غریب

.

یاعلی‌موسی‌الرضا

 .

شنیده‌ام زهر کین زده به جانت شرر

عبا به سر داشتی ناله زدی از جگر

.

با لب خشکیده‌ات یاد حسین کرده‌ای

به چشم گلگون شدی زکوچه‌‌ها رهسپر

.

یاعلی‌موسی‌الرضا

.

مرتضی محمودپور

.


.

یابن شبیب گریه کن از غربت حسین
در کربلا شکسته شده حرمت حسین

.
شد زخم از مصیبت او پلک چشم ما
خنده رود ز لب چو شود صحبت حسین

.
بر تن نداشت جد غریبم توان و تاب
یابن شبیب ذکر لبش بود آب آب
٭٭٭
یابن شبیب نیزه به حلقوم دیده شد
چون گوسفند سر ز تن او بریده شد

.
یابن شبیب پیکر جد غریب ما

در زیر نعل اسب به هر سو کشیده شد

.
یابن شبیب چکمه به پهلوی او زدند
در پیش عمه چنگ به گیسوی او زدند
٭٭٭
یابن شبیب جد غریبم کفن نداشت
یوسف به قعر چاه ولی پیرهن نداشت

.
از بس که زخم بر روی زخم دگر زدند
یک جای سالمی به تمام بدن نداشت

.
یابن شبیب سنگ به آئینه دیده ای؟
جای سم ستور به یک سینه دیده ای؟
٭٭٭
یابن شبیب گریه به جز داغ او مکن
این حرف را به پیش کسی بازگو مکن

.
ناموس جد ما روی تل با اشاره گفت
ای بی حیا حسین مرا زیر و رو مکن

.
یابن شبیب تیغ به حنجر کشید شمر
رگها وگوشتهای گلو را برید شمر
٭٭٭٭ 

یابن شبیب آتش قلبم زبانه زد
نامحرمی به عمه ی ما تازیانه زد
.
هر دختری بهانه ی بابا گرفته بود
دشمن حیا نکرده و باهر بهانه زد
.
یابن شبیب لاله ی پژمرده دیده ای
یابن شبیب طفل کتک خورده دیده ای
*****
شائق

.


.

سزد جاری شود از دیده ام خون

که در خون غرق گردد قصر مأمون

.
چه رخ داده که مأمون ستمکار

شرار فتنه اش ریزد ز رخسار

.
در افکار پلیدش نقشه ای شوم

به دستش خوشة انگور مسموم

.
نشانده در محیط غم فضا را

کشیده نقشة قتل رضا را

.
رضا مانند شمع انجمن ها

سراپا سوخته تنهای تنها

.
نه یاران را ز حال او خبر بود

نه خواهر، نه برادر، نه پسر بود

.
تعارف کرد مأمون ستمگر

از آن انگور بر نجل پیمبر

.
امام هشتم آن مولای مظلوم

نگه بودش بر آن انگور مسموم

.
نفس ها آه می شد در نهادش

نه خواهر بود بر سر نه جوادش

.
سرشک غربتش زد حلقه در چشم

که مأمون گشت از سر تا به پا خشم

.
پی تهدید مولا آن ستمکار

به یک سو پرده زد با خشم بسیار

.
غلامان پشت پرده تیغ در دست

ستاده مست تر از زنگی مست

.
همه آمادة جنگ و ستیزند

که خون نجل زهرا را بریزند

.
عزیز فاطمه گردید ناچار

گرفت انگور را از آن ستمکار

.
ز دل می خواند حی داورش را

صدا زد جد و باب مادرش را

.
تناول کرد از آن خوشه سه دانه

که از جانش کشید آتش زبانه

.
ز جا برخاست با رنگ پریده

در آن حالت عبا بر سر کشیده

.
غریب و بی کس و تنها روانه

نهان از چشم مردم شد به خانه

.
چو شمع سوخته پیوسته می سوخت

کنار حجرة در بسته می سوخت

.
چراغ نور بخش انجمن ها

به خود چون شعله می پیچید تنها

.
نفس در سینه اش گشته شراره

جوادش را صدا می زد هماره

.
که ای فرزند دلبندم کجایی

فروغ دیده ام داد از جدایی

.
بیا تا توشه از رویت بگیرم

تو را گیرم در آغوش و بمیرم

.
دلم تنگ تو و معصومه باشد

به قلبم داغ آن مظلومه باشد

.
هنوزش بود مرغ جان به سینه

جوادش آمد از شهر مدینه

.
به لب لبیک و در دل بود آهش

به ماه عارض بابا نگاهش

.
پریده رنگ، خونین دل سیه پوش

چو جان بگرفت بابا را در آغوش

.
سرشکش ریخت بر سیمای بابا

دو لب بگذاشت بر لب های بابا

.
پدر یک لحظه چشم خویش بگشاد

جوادش را تماشا کرد و جان داد

.
حاج غلامرضا سازگار

.


صفحه...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

اسکرول بار