.
.
.
.
.
شب بود و می رفتند حیدر را بشویند
آئینه ی الله اکبر را بشویند
از آسمان آمد کمک ،تنها نمی شد
تا پیکر ساقی کوثر را بشویند
.
باور نمی کردند ، آیا این علی بود ؟
یعنی چگونه روح باور را بشویند
بر مغتسل خوابیده بود آرام و مظلوم
تا بچه ها زخم مکرر را بشویند
.
پیشانی اش دارد عجب زخم عمیقی
باید کمی آرام تر سر را بشویند
زخم فدک ، داغ مدینه تازه شد وای
انگار می رفتند مادر را بشویند
کمیل کاشانی
.
.
دوسه روز است خانه دلگیر است
دوسه روز است مثل بارانیم
.
دو سه روز است همدم اشکیم
دو سه روز است روضه می خوانیم
.
دو سه روز است چاه و نخلستان
شده دلتنگ ربّــنای علی
.
شده رویای مسجد و محراب
گریه و سجده و دعای علی
.
دو سه روز است کوفه نشنیده
نغمه های خوش اذانت را
.
وقت افطار بر سر سفره
یاد کردیم لقمه نانت را
.
دو سه روز است نان و خرما را
حسنت می برد برای یتیم
.
می دهد سهم کودکان را بعد
می کند بغض مثل کوچه کریم
.
دو سه روز است قلب زینب را
داده آزار حرف بی پایه
.
شده اوضاع مدینه ای انگار
بازهم طعنه های همسایه
.
دو سه روز است دختر حیدر
خوابهای عجیب می بیند
.
گاه گودال و خنجر و حنجر
گاه شیب الخضیب می بیند
.
دو سه روز است کربلائیّم
چشم بر چشم یار می دوزم
.
مانده در بغچه یک کفن باقی
وَ به یاد نگار می سوزم
.
دو سه روز است سخت می خواهم
بزنم بوسه بر گلوی حسین
.
وای از دود و خون و خاکستر
پنجه ی گرگها و موی حسین
.
دو سه روز است درس قرآنم
سوره ی کهف نی نشین شده است
.
سینه ام مثل دامن و خیمه
یا در ِ خانه آتشین شده است
.
دو سه روز است مثل بابایم
می کنم گریه یاد لب تشنه
.
وای از لحظه ای که می بینم
بر روی حلق دلبرم دشنه
.
دو سه روز است بیشتر دارم
انتظار وصال دلدارم
.
با دعای فرج پس از روضه
به امید وصال می بارم


به خاک تربتت بابا نهادم تا سر خود را
شنیدم نالۀ جانسوز زهرا مادر خود را
.
نگه بر دیدۀ گریان مادر کردم و دیدم
که می شوید زاشک دیده زخم شوهر خود را
.
امامی مهربان بودی که کردی در شب قتلت
به آب و دانۀ مرغان سفارش دختر خود را
.
به یاد غربت مادر فتادم پای تابوتت
چو دیدم گریه های بی صدای خواهر خود را
.
ملاقات خدا رفتن عذار لاله گون خواهد
از آن شستی به خون، در سجده روی انور خود را
.
زتو پوشید دائم روی سیلی خورده را مادر
تو هم امشب نشان او مده زخم سر خود را
.
به گلزار جنان محسن در آغوشت چو بنشیند
ببوس از جانب من روی تنها یاور خود را
.
تو پیشانی سپر کردی به شمشیر عدو، من هم
نهم با کام عطشان زیر خنجر حنجر خود را
.
بود در خاطرم زخم جبینت خاصه آن ساعت
که گیرم در بغل نعش علّی اکبر خود را
.
یتیمان بر تو آوردند شیر و یاد من آمد
که باید پیش تیر از شیر گیرم اصغر خود را
.
زبان طبع (میثم) را به محفل ها دُر افشان کن
که ریزد بر قدوم خاندانت گوهر خود را

بیابان نجف را غم گرفته
درآنجا فاطمه ماتم گرفته
.
کجابردند علی را مخفیانه
غریبانه غریبانه شبانه
.
یتیمان نیمه شب بابا کجارفت
ابرمرد جهان تنها کجارفت
.
دوباره داغ زینب گشته تازه
که شب از خانه شدبیرون جنازه
.
چگونه تا قیامت دل بخندد
که زینب گرید وقاتل بخندد
.
بشررا رهنما حق را ولی کو
بپرسید از حسن قبر علی کو
.
نه تنها دل هوای تربتت کرد
کفن خون گریه بهر غربتت کرد