.
.
.
بیا مادر تماشا کن گلان پرپر ما را
به دشت کربلا کشتند یار و یاور ما را
.
به جرم حفظ دین بین دو نهر آب نامردان
به خاک و خون کشیدند از ستم آب آور مارا
.
همان دستی که در محراب بالا رفت سر بشکست
درید از راه کین فرق علی اکبر ما را
.
لگد کوب سم اسبان نمودند این زر اندوزان
به پیش دیده ما قاسم فرخ فر ما را
.
بریدند از ستم با تیغ زهر آگین
ستمکاران سپیدی گلوی شیر خواره اصغر ما را
.
کنار پیکر صد پاره خون خدا می زد
عدو با تازیانه عمه غم پرور ما را
.
حسینت را سر از پیکر بریدند و فراز نی
زدند از بهرملک ری سر تاج سر ما را
.
به یاد کوچه و ثانی ز کینه سرخ می کردند
به سیلی صورت از برگ گل نازک تر ما را
.
به ضرب تازیانه در مصادف با علی گفتن
سپر کردند همچون پیکر تو پیکر ما را
.
.
گفت سکینه ای پدر روم ز کربلای تو
بروی خاک خفته ای جان و سرم فدای تو
.
کدام سنگدل ز کین بریده از قفای تو
شرم چرا نکرده است ز روی دلربای تو
.
ز جور کوفیان نگر شدم اسیر و خون جگر
شمر نمی گذاردم گریه کنم برای تو
.
به خاک وخون که ازجفاکشیده جسم اطهرت
خدا کند که دختر ، پدر شود فدای تو
.
ز بعد تو یا بتا فرقه بی شرم و حیا
زدند آتش جفا ز کین به خیمه های تو
.
به راه شام می روم پدر به کی سپاریم
همسفرم نگر شده قاتل بجای تو
.
میسرم نمی شود بمانم اندر این زمین
زنم کنون من از وفا بوسه به دست و پای تو
ای همسفر زینب رفتیم وخدا حافظ
ای تاج سر زینب رفتیم خدا حافظ
.
ای پادشاه خوبان ای تشنه لب عطشان
از کوی تو با افغان رفتیم وخدا حافظ
.
گر مانده تورا پیکر در کرببلا بی سر
ما باسر بی معجر رفتیم وخدا حافظ
.
ماندی وتو سردارت عباس علمدارت
ماهمره بیمارت رفتیم وخداحافظ
.
ماندی تودر این صحرا با اکبر مه سیما
تا شام من ولیلا رفتیم وخدا حافظ
.
در این سفر پر غم مارا بنگر همدم
با این همه نا محرم رفتیم وخداحافظ
.
این ذاکر دل خسته با خاطر بشکسته
چون من به تو دل بسته رفتیم وخدا حافظ
.
.
به سوی شام و کوفه ام، چه دل شکسته می برند
ببین که زینب تو را، غریب و خسته می برند
.
همان وجود نازنین، خدای صبر در زمین
تمام رکن قامتش، ز هم گسسته می برند
.
زیارت تو آمدم، سرت نبود یا حسین
مرا برای دیدن سر شکسته می برند
.
تو در تنور و کودکان، میان آتش حرم
غم تو و یتیم تو، به دل نشسته می برند
.
ببین که یک شبه شده، جمال ماهمه کبود
ز قتله گاه تو مرا، به دست بسته می برند
.
سر امیر لشگرت، به نیزه ها نمی نشست
ولی ز بغض و کین سرش، به نیزه بسته می برند
.
برای کودکان خود، ز گوش کودکان تو
تمام گوشواره ها، به دست بسته می برند
جواد حیدری
بیا زینب وداع آخرین است
دگر دیدار ما در واپسین است
.
بیا زینب انیس قلب زارم
بیا بنشین دم آخر کنارم
.
غم است و آتش درد جدایی
به حدّ بینهایت غصه دارم
.
دم آخر دلم لبریز درد است
اسیر چرخ شُوم روزگارم
.
کنون آمادة جنگ و جهادم
به روی دُلدُل عشقم سوارم
.
به میدان میروم دیگر نیایم
بهسوی کوی جانان ره سپارم
.
یتیمانم به دست قابل تو
تو را دست خداوند میسپارم
.
اگر تنهای تنها بی معینم
رضا بر حکمت پروردگارم
.
چه ها با اهلبیت مصطفی شد
خزان گردیده بستان و بهارم
.
خمیدم تا به خون آغشته دیدم
ابالفضلم یل دشمنشکارم
.
به بالین جوان مه جبینم
نهان کردم دو چشم اشکبارم
.
مرا بینی شناور در یَمِ خون
تنی بر خاک و سر بر نیزهدارم
.
به راه کوفه و در شام غربت
سپر کردی به تیغ و تیر و نیزه، پیکر خود را
گرفتی جای پرچم روی دست خود، سر خود را
.
تمام عمر من با تو، تو با من بوده ای، چون شد
که تنها می گذاری بین دشمن خواهر خود را
.
کمی خم شو به زیر پای اسب خود نگاهی کن
فرود آ در بغل گیر ای برادر دختر خود را
.
عزیز فاطمه دشمن نبیند تا که تنهایت
مرو تنها ببر با خود علیّ اصغر خود را
.
بیا از اشک خود آبی فشانم بر لب خشکت
که سقا جای سقا کرده ام چشم تر خود را
.
خروش العطش پر کرده این صحرای سوزان را
خبر کن در کنار علقمه، آب آور خود را
.
رقیه، نجمه، لیلا، من، سکینه، همرهت هستیم
مکن احساس تنهایی، نگه کن لشگر خود را
.
سر خود را به بالا گیر تا بوسم گلویت را
ببوسم باز جای بوسه های مادر خود را
.
اگر باور ندارند این سپه جدت پیمبر را
دوباره روی دستت گیر نعش اکبر خود را
.
چنان از شعله های آه زینب پر شدی میثم
که جای شعر پُر کردی زآتش دفتر خود را
مران یکدم ساربان اشترناقه زینب رفته اندر گل
بده ظالم مهلتی آخرزان که من دارم عقده ها در دل
.
مرا ناقه تا که بنشینمبرسر جسم شاه مظلومان
مران ناقه زان که من دارماز جفای شمر ناله و افغان
.
مران ناقه تا که گویم مندرد دل با این پیکر عریان
مران ناقه زان که من دارماز جفای شمر ناله و افغان
.
بده مهلت تا بمانم مندر کنار این پیکر بی سر
از آن ترسم ساربان امشبآید و برّد دستش از پیکر
.
ندارد چون طاقتی دیگرمادرم زهرا باب من حیدر
.
در این صحرا ای شتردارانماندم آسان، رفتم مشکل
بیا ای مرگ تا شوم راحتچون به مرگ خود گشته ام مائل
الوداع ای خواهر غم پرورم
می روم من نزد زهرا مادرم
.
الوداع ای خواهر جانان من
بعد من جان تو و طفلان من
.
الوداع ای خواهر افسرده جان
ای پرستار تمام کودکان
.
الوداع ای اشک ریز داغ من
باغبان لاله های باغ من
.
الوداع ای خواهر والای من
بعد من ای همدم غمهای من
.
خیمه هایم را به غارت می برند
اهل بیتم را اسارت می برند
.
بعد من غمها نمایان می شود
اهل بیتم سنگ باران می شود
.
بعد من بین شما در هر گذر
صورتی سالم نمی ماند دگر
.
بعد من غمهای نیلی می رسند
دستها با ضرب سیلی می رسند
.
جان فدای دیده ی بیدار تو
می شود کار صبوری کار تو
.
.
خدا حافظ ای برادر زینب
به خون غلطان در برابر زینب
.
خداحافظ ای جوانی زینب
سلام ای قد کمانی زینب
.
بیاد لبت دیگر آب و ننوشم
برادر جان بی تو خانه به دوشم
.
حسین جان ای آبروی دو عالم
نگین سلیمان به حلقه ی خاتم
.
برادر جان بی تو در دل صحرا
شده تنها خواهرت گل زهرا
.
ز زخم تنت روی ریگ بیابان
به اشک دل و سوز و آه یتیمان
.
تنت بی سر مانده در دل صحرا
سرت هر دم روی نیزه اعدا
------
کند گریه خواهر تو به هر شب
شده محمل جای روضه ی زینب
.
تو ای سوره ی پاره در بر زینب
مزن دست و پا در برابر زینب
------
سرت رفته نوک نیزه عدوان
تنت گشته طعمه سم اسبان
.
به درد و غم و ابتلا می روم
دریغا که از کربلا می روم
.
در اینجا مرا خون دل توشه بود
نگاهم بر این قبر شش گوشه بود
.
خداحافظ ای خاک پاکِ حسین
انیسِ تن چاکُ و چاک حسین
.
خداحافظ ای قرار و شکیبم
خداحافظ ای حسین غریبم
.
خداحافظ ای وادی علقمه
خداحافظ ای گریه فاطمه
.
خداحافظ ای سرو خونین بدن
خداحافظ ای قاسم ابن الحسن
.
خداحافظ ای تشنه در موج یَم
خداحافظ ای دست و مشک و عَلَم
.
خداحافظ ای ناله ی آه و آب
خداحافظ ای شیر خوار رباب
.
خداحافظ ای خیمه پر ز دود
خداحافظ ای یاسهای کبود
.
خداحافظ ای دامن سوخته
به صحرا روان با تن سوخته
.
خداحافظ ای کودکِ اشکبار
غریبانه جان داده در زیر خار
.
خداحافظ ای برادر زینب
به خون غلطان در برابر زینب
.
.
همه از خیمه ها بیرون دویدند
ولی سالار زینب(س) را ندیدند
.
برون از قتلگه، بی راکب آمد
به سوی خیمه ای، بی صاحب آمد
.
یکی گفتا فرس کو نور عینم
غریب کربلا بابا حسینم
.
یکی از غم، گریبان چاک می کرد
یکی خونش، به گیسو پاک می کرد
.
یکی پوشاند، ز اشک خود زمین را
یکی بر پشت، برگرداند زین را
.
چراغ محفل طاها، سکینه(س)
دو دست، از شدّت غم زد به سینه
.
که ای گم کرده راکب، راکبت کو؟
چرا صاحب نداری، صاحبت کو؟
.
چرا از تیر دشمن، شسته بالت
چرا خون خدا، ریزد ز یالت
.
بگو ای پیکرت، گردیده صد چاک
امید ما، کجا افتاده در خاک؟
.
تو صورت شسته ای، از خون مظلوم
مرا دیگر، یتیمی گشت معلوم
.
تو که، آتش فرو ریزی ز سینه
بگو از راکب خود، با سکینه(س)
.
چو خنجر، بر گلوی او نهادند
به آن لب تشنه، آیا آب دادند؟