.
🌼 بِـسْـمِ اللَّهِ الرَّحْـمـنِ الــرَّحیـــم 🌼
.
🍃🌼🍃
.
افلاطون روزی شاگردان خود را گردش علمی برد. در کوه و دشت در طبیعت سبز بهاری گشتند و از افلاطون، فلسفه وجود آموختند.
وقت استراحت مشغول خوردن، غذا شدند. مگس ای مزاحم غذا خوردن افلاطون شد و مدام بر روی غذای او میخواست نزدیک شود و بنشیند. افلاطون قدری از غذای خود در مقابل مگس گذاشت، مگس از آن مکید. افلاطون خواست شاگردانش به توجه مگس را زیر نظر داشته باشند.
مگس بر خواسته و روی دست یکی از شاگردان که قدری زخم بود و خون داشت نشست و مشغول خوردن خون شد. افلاطون سیب گندیده ای نزد مگس نهاد، مگس روی قسمت سیاه شده آن نشست و شروع به مکیدن و خوردن کرد….در همان محل ، در تنه درختی، عنکبوتی توری تنیده و لانه کرده بود، مگس برخواست و تور را ندید و در تور عنکبوت گرفتار شد.
افلاطون به شاگردانش گفت: بنگرید، عنکبوت صبور ترین و قانع ترین حشره هست. روزها ممکن هست به دلیل یک لقمه غذا در کنار لانه خود منتظر بنشیند. و وقتی شکاری کرد، روزها آرام آرام از آن بهره گیری کند. حریص و شکم پرور نیست .اما مگس را دیدید، هم طمعکار هست و هم شکم پرور و هم صبری برای گرسنگی ندارد.
وقتی روی خون نشسته بود، دیدید، با دست می زدید بر میخواست و دوباره سریع میخواست روی غذا بنشیند چون تاب گرسنگی هرگز ندارد.پس بدانید ، خداوند طمع کار ترین مخلوق را روزی و غذای، قانع ترین و صبورترین ، مخلوق خود میکند.تعداد زیادی از گرفتاری های انسان نتیجه طمع و زیاده خواهی اوست. بیشتر کسانی که بر اثر قاچاق مواد مخدر ،
گرفتار قانون میشوند و همه ی زندگی وحتی جان شیرین خود را میبازند، در بار اول گرفتار نمیشوند، بعد از چندین بار قاچاق، وقتی شیرینی پول حرام بر کام شان مزه کرد، مثل مگس، دیگر قاچاق را برای فراهم سازی نیاز زندگی شان انجام نمیدهند بلکه،از روی زیاده خواهی و طمع،انجام اینکار را تفنن و لذت می پندارند و یک باره در دام عنکبوت برای همۀ وقت} گرفتار میشوند.
یا کسانی که در امر ازدواج ، بار اول برای رفع نیازهای عاطفی خود ارتباط خارج از رسم و شرع برقرار میکنند، بعد از مدتی نیازشان فراموش شان میشود. و اینکار تفنن شده و مثل مگس که هر لحظه روی خوراکی مینشیند بدون اینکه گرسنه باشد، این انسان ها نیز کارهایی که میکنند نه برای رفع نیازشان بلکه برای رفع حس تنوع و تفنن طلبی انها میشود و یک باره در دام عنکبوت صبور برای همۀ وقت} به دلیل حرص و طمع شان گرفتار میآیند.
.
🍃🌼🍃
.
اشعب_بن_جبیر_مدنی
مردی احول چشم و دو طرف سرش بیمو و حرف راء و لام را نمیتوانست تلفظ کند و بسیار حریص و طماع به مال و خوردنیهای دنیا بوده و هیچگاه از این جهت سیر نمیشد.
وقتی از او درباره طمعش پرسیدند.
گفت:
از هر خانه ای که دودی برآید گمان برم که برای من طعامی میسازند منتظر بنشینم، چون انتظارم بسیار شود اثری ظاهر نشود نان پاره خشک در آب آغشته کنم و بخورم.
دیگر اینکه هنگامی که خبر مرگ شخصی را میشنوم گمان میبرم که آن مرد وصیت کرده است که از مالش ثلث آن را به اشعب بدهید. پس با این گمان، برای عزاداری به منزل او میروم و هر کس درگوشی صحبت میکند فکر میکنم که دربارهی وصیتی که میّت در مورد من کرده صحبت میکند، پس با ورثه در تشییع و خاکسپاری همراهی نموده و به آنها در این کار کمک بسیار میکنم. اما هنگامی که میّت را به خاک میسپارند و خبری از وصیت نمیشود، ناامید به منزل باز میگردم.
دیگر اینکه چون به بازار سفالفروشان میروم، هر کسی را ببینم که ظرف و کاسهای میخرد گمان میکنم که آن ظرف به خاطر آن میخرد تا غذایی در آن ریخته و برای من بفرستد.
و هنگامی که از بازار مسگران عبور میکنم هر مسگری که دیگ درست میکند، پیش او میروم و التماس میکنم که آن را بزرگتر و گشادتر بسازد به امید آنکه شاید روزی صاحب آن ظرف برای من غذایی در آن بفرستد و چون گشادهتر باشد غذای بیشتری در آن جا گیرد.
چون در کوچهها گذرم، دامن را گشاده دارم به گمان آنکه اگر همسایه ای از بامی یا دریچه ای، چیزی پیش همسایه دیگر اندازد، شاید که خطا شود و در دامن من افتد.
گویند: روزی در کوچه ای میگذشت و جمعی اطفال بازی میکردند، گفت: ای کودکان اینجا چرا ایستادهاید؟
و حال آنکه در سر چهار راه کسی یک خروار سیب سرخ و سفید آورده و بر مردم بخشش میکند کودکان چون بشنیدند یک باره ترک بازی کرده و به طرف چهار راه دویدند.
از دویدن ایشان اشعب را حرص و طمع غلبه کرد و به دویدن افتاد. او راگفتند به خبر دروغ خود ساخته ای چرا میروی؟
گفت: دویدن اطفال از روی جِدّ بود و دویدن من از طمع میباشد، شاید این صورت واقعی باشد من محروم مانم.
.
🍃🌼🍃
.
عیسی_علیه_السلام_و_مرد_حریص
.
(حضرت عیسی) علیه السلام به همراهی مردی سیاحت میکرد، پس از مدتی راه رفتن گرسنه شدند و به دهکده ای رسیدند.
عیسی علیه السلام به آن مرد گفت:
برو نانی تهیه کن و خود مشغول نماز شد.
آن مرد رفت و سه عدد نان تهیه کرد و بازگشت، اما مقداری صبر کرد تا نماز عیسی علیه السلام پایان پذیرد.
چون نماز طول کشید یک دانه نان را خورد.
حضرت عیسی علیه السلام سوال کرد نان سه عدد بوده؟
گفت:
نه همین دو عدد بوده است.
مقداری بعد از غذا راه پیمودند و به دسته آهوئی برخوردند، عیسی علیه السلام یکی از آهوان را نزد خود خواند و آن را ذبح کرده و خوردند.
بعد از خوردن عیسی فرمود:
به اذن خدا ای آهو حرکت کن، آهو زنده شد و حرکت کرد. آن مرد در شگفت شد و سبحان الله گفت
عیسی علیه السلام فرمود:
ترا سوگند میدهم به حق آن کسی که این نشانه قدرت را برای تو آشکار کرد بگو نان سوم چه شد؟
گفت: دو عدد بیشتر نبوده است!
دو مرتبه به راه افتادند و نزدیک دهکده بزرگی رسیدند و به سه خشت طلا که افتاده بود برخورد کردند. آن مرد گفت:
اینجا ثروت زیادی است! فرمود:
آری یک خشت از تو، یکی از من، خشت سوم را اختصاص میدهم به کسی که نان سوم را برداشته، آن مرد حریص گفت:
من نان سومی را خوردم.
عیسی علیه السلام از او جدا گردید و فرمود: هر سه خشت طلا مال تو باشد.
آن مرد کنار خشت طلا نشسته بود و به فکر استفاده و بردن آنها بود که سه نفر از آنها عبور نمودند و او را با خشت طلا دیدند.
همسفر عیسی را کشته و طلاها را برداشتند، چون گرسنه بودند قرار بر این گذاشتند یکی از آن سه نفر از دهکده مجاور نانی تهیه کند تا بخورند.
شخصی که برای آن آوردن رفت با خود گفت: نانها را مسموم کنم، تا آن دو نفر رفیقش پس از خوردن بمیرند و طلاها را تصاحب کند.
آن دو نفر هم عهد شدند که رفیق خود را پس از برگشتن بکشند و خشت طلا را بین خود تقسیم کنند.
هنگامی که نان را آورد آن دو نفر او را کشته و خود با خاطری آسوده به خوردن نانها مشغول شدند.
چیزی نگذشت که آنها بر اثر مسموم بودن نان مردند.
حضرت عیسی علیه السلام در مراجعت چهار نفر را بر سر همان سه خشت طلا مرده دید و فرمود:
(این طور دنیا با اهلش رفتار میکند.)
.
📚 انوار نعمانیه، ص 353
.
🍃🌼🍃