جنات

.

.

آسمون چشمام ابریه از غم

قلب بیقرارم دریای ماتم

.

شبا همش چشام میسوزه

تاول روی بازوهام میسوزه

ولی دلم برا آقام میسوزه خدا

.

همسایه ها زِ گریه هام بریدن

همه به آرزوهاشون رسیدن

که عاقبت غم علی رو دیدن خدا

 .

وای ، دنیا دیگه از تو سیرم

وای ، همچون حیدر کردی پیرم

وای ، چونکه راحت شَم میمیرم

****

وقتی پای من از در بیرون میره

زود حسن میاد چادرم رو میگیره

 .

حسن من میگه با بیقراری

تورو خدا تو کوچه پا نذاری

خاطره ی خوشی ازش نداری نرو

.

یادته دشمنی که سد راه شد

روزی که دیدی روز من سیاه شد

کوچه برا حسن چو قتلگاه شد نرو

 .

وای ، وای از باد سرد کوچه

وای ، پیرم کرده درد کوچه

وای ، نیمه جونم کرده کوچه

****

شب که میشه میسوزه زخم سینم

مرگمو به پیش چشمام میبینم

 .

زینب میدونه پام رمق نداره

وقتی که راه میرم هوامو داره

ولی به روی مادر نمیاره خدا

 .

میدونه مادرش داره میمیره

فهمیده آخرش داره میمیره

سایه بالا سرش داره میمیره خدا

 .

وای ، میرم اما دردم اینجاست

وای ، دردم اینه حیدر تنهاست

وای ، تنهاترین مرد دنیاست

.

.
شمع من سوسو مزن حیدر خجالت می کشد

.دست بر پهلو مزن حیدر خجالت می کشد

.

 خواستی برخیزی از جا به علی خود بگو
هی به فضه رو مزن حیدر خجالت می کشد
.
جان من بر لب رسید از سرفه هایت جان من
خانه را جارو مزن حیدر خجالت می کشد

.

 من خودم گیسوی زینب را مرتب می کنم
شانه بر گیسو مزن حیدر خجالت می کشد

.

 در میان بسترت وقتی که می آیم بمان
اینچنین زانو مزن حیدر خجالت می کشد

.

 این علی دیگر علی خیبر و خندق که نیست
بوسه بر بازو مزن حیدر خجالت می کشد
.

.
اشک از دیده ی خونبار بیفتد سخت است
هر کجا بستر بیمار بیفتد سخت است
.
اوج این واقعه را جان علی می داند
خانم خانه که از کار بیفتد سخت است
.
به خدا فرق ندارد که کجا، یک مادر ...
کوچه یا در خم بازار بیفتد سخت است
.
مرد باشد، و زنش پشت در خانهء او
در دل آتش اغیار بیفتد سخت است
.
سینه اش شد سپر شیر خدا، امّا حیف
کار این سینه به مسمار بیفتد سخت است
.
صورت حور که از برگ گلی نازک تر
گذرش چون که به دیوار بیفتد سخت است ...
.
آنکه مادر شده این واقعه را می فهمد
بعدِ شش ماه اگر بار بیفتد سخت است
.
خواست تا شانه کند موی سر زینب را ...
شانه از دست گرفتار بیفتد سخت است!
.
دیدنِ نیمه در سوخته سخت است ولی
دیدنِ صحنه به تکرار بیفتد سخت است ...
.
کوچه ها اوّل غم واقعهء کرببلاست
... علم از دست علمدار بیفتد سخت است
.

.

ای پر از غوغای کوچه از نوا افتاده ای
خسته و بی تاب و در بستر ز پا افتاده ای
.
آب می کردی و سوسو میزدی مانند شمع
آتشی اما خموش و بی صدا افتاده ای
.
زخمهایت را مگر مرحم به غیر از مرگ نیست
کی دوای درد عالم بی دوا افتاده ای
.
خیز بر پا و ببین جان کندن روز و شبم
مهربان قد کمان من چرا افتاده ای
.
گاه پشت در اسیر آتش و میخ و لگد
گاه بین کوچه در موج بلا افتاده ای
.
از تمام صورتت از چادرت خون می چکید
دیدمت بر خاک با سیلی ز پا افتاده ای
.
در پیم با دست می گشتی و می گفتی حسن
ای فروغ چشم تارم من کجا افتاده ای

.


.

بـــه هـجـده ساله بانوئی به ناله 

 دعــا مــی کـرد طفلی چهار ســاله

.

الـهـی مادرم زهرا جوان است

چرا پس قامتش از غم کمان اســت

.

الــهـی ای امـیـد نـــــا امـیـدان

تـــرحــم کـن به ما از راه احــسان

.

چـــرا از زنــدگانی سیر گشته

چــــرا در نــوجـــوانی پیر گــشته

.

چـــرا آه و فـغـانش کــار باشد

چــــرا شـب تـــا سحر بیدار بــاشد

.

نمی دانم برای چــیست یا رب

کــه صورت می کند پنهان زیــنب

.

چرا یک دست بـر پهلو گرفته

چـــرا از کـــودکــانش رو گـــرفته

.

نـمـی دانـم چـه رخ داده خدایا

که می گیرد به پهلو دست خود را

.

اگـر ســر آمـده عـمرش خدایا

ز عـــمر مـــــا بــه عـمر او بیفزا

.


.

دلم از خون شده دریا و، چشمم چشمه ‏ی جویی

خدا را تا بگریم بیشتر از اشک! نیرویی!

 .

قدَم خم گشته در پای سرشک خود، بدان مانم

که سروی، قامتش درهم شکسته بر لب جویی

 .

چنان در شهر خود گشتم غریب و بی کس و تنها

که غیر از چشم گریانم ندارم یار دلجویی

 .

الهی انتقامم را از آن بیدادگر بستان

که نه دستی برایم مانده، نه پهلو، نه بازویی

 .

فتادم زیر ضرب تازیانه، بارها از پا

ولی نگذاشتم کم گردد از مولا سر مویی

 .

به خون دیده بنویسید بر دیوار این کوچه

که اینجا کشته‏ ی راه ولایت گشته، بانویی

 .

گرفتم در میان کوچه، پاداش رسالت را!

چه پاداش گرانقدری! چه بازو بند نیکویی!

 .

مدینه! ثبت کن این را، که در امواج دشمنها

حمایت کرد از دست خدا بشکسته بازویی

 .

قلم برگیر و لب بر بند و خامش باش میثم

که وصف این حکایت نیست حد هر سخن گویی

.


دیده شد دریای اشک و عقده از دل وانشد

ماه گم گردید و امشب هم اجل پیدا نشد

.

آنچنان کاندر جوانی قامت من گشت خم

روز پیری هیچکس اینگونه قدش تا نشد

 .

تا سحر شب را بسر بردم بحال احتضار

هیچکس حتی اجل حال مرا جویا نشد

 .

روز روشن خانه ام را از جفا آتش زدند

این چنین بی حرمتی با خانه اعدا نشد

 .

بهر ذی القربا موّدت خواست قرانت ولی

جز به قتل من ادا حق ذوب القربا نشد

 .

کشته گشتم بارها از خانه تا مسجد ولی

شادمانم که سر موئی کم از مولا نشد

 .

همسری چون من براه شوهر خود جان نداد

کودکی چو کحسنم قربانی بابا نشد

 .

بر فراز منبرت گردید حقم پایمال

هرچه نالیدم لبی هم در جوابم وانشد

 .

بر رخ پوشیده ام آثار سیلی نقش بست

منکه رویم باز پیش چشم نابینا نشد

 .

ای قلم بنویس، ای تاریخ در خود ثبت کن

یکنفر در موج دشمن حامی زهرا نشد

 .

همچو «میثم» دوستان در اشک حسرت گم شدند

قبر ناپیدا ی زهرا عاقبت پیدا نشد

.


.

اثر نھاده به بینایی ام چنان سیلی
علی مقابلم ایستاده تار میبینم
 .
دری که سوخت در آتش ز جای می افتد
دگر نیاز ندارد لگد به آن در زد
.

.

پیش چشم تو علی بال و پرم می سوزد

بخدا ؛ از کف پا ؛ تا  به  سرم  می سوزد

 .

من اگر درد و غم خویش زخاطر  ببرم

از  غریبیّ ِ تو   اما   جگرم  می سوزد

 .

آنقَدَر  بهر  غریبی ِ تو  من  گریه  کنم

یا علی دُورِ دو چشمان ترم  می سوزد

.

من نگفتم به تو در کوچه چه آمد به سرم

فقط این جمله بگویم  کمرم می سوزد

 .

نیمی از درد و غمم را حَسنم می داند

وای ِ بر دل که ز آه ِ  پسرم  می سوزد

 .

چه کنم با دل خود این دم آخر تو بگو

تا که روی حسنم می نگرم  می سوزد

.


.

من نهال علیم بار و برم میسوزد

ریشه‌وشاخه و اصل‌ثمرم میسوزد

.

خانه‌ی من همه امید دل حیدر بود

خانه‌ شد پر شرر و دور و برم میسوزد

 .

چندروزیست پس از واقعه‌ی کوچه هنوز

سر بشکسته و چشمان ترم میسوزد

 .

در حمایت ز علی تا که ز پا افتادم

پشت در ز آتش کین بال و پرم میسوزد

 .

قصد کردم که طواف حرم یار کنم

به هواخواهی حیدر پسرم میسوزد

 .

سنگ‌برشیشه‌زدند و ثمرم‌رفت‌ز دست

ریشه و ساقه و برگ و شجرم میسوزد

 .

چادر احرام حرم خانه مولا شده بود

دور از چشم علی موی سرم میسوزد

 .

بسکه من ناله زدم بهر غریبی علی

زان همه آه غریبی جگرم میسوزد

.


.

من رو حلال کن واسه دردی که

چند ماهه افتاده توی پهلوت

 .

صورت کبود من حلالم کن

حیدر بمیره واسه ی بازوت

تنهاترین مرد شبم زهرا

حرفامو من میگم فقط با چاه

 .

حیفه بخوایم از هم جدا باشیم

دلگیرم از این مردم دنیا

 .

با همهمه دست به یکی کردن

میخ در و دیوار این خونه

.

سخته شبایی که به جات زینب

واسه حسن لالایی میخونه

.

تازه جوونم وقت رفتن نیست

ای قد کمونم وقت رفتن نیست

.

شبها حسین بهونه میگیره

این خونه بی مادر چه دلگیره

.

پاشو جوابش رو بده زهرا

آخه حسن اینجوری میمیره

.

خوشی به ما نیومده زهرا

میری علی باز میمونه تنها

.

بگو حسن تو کوچه چی دیده

تو خواب میبینه کابوس این شبها

.

چشماتو وا کن آروم جونم

آتیش نزن به قلب داغونم

.

روتو ازم میگیری ای زهرا

عیبی نداره خانم خونم

.

تازه جوونم وقت رفتن نیست

ای قد کمونم وقت رفتن نیست

.

سنی نداره اینقدر پیری

پاشو مگه از حیدرت سیری

.

واسه دل حیدر نزن جارو

از درد پهلو داری میمیری

.

دنیا وفا نکرد به ما زهرا

خیری ندیدیم ما از این دنیا

.

تو این دو ماه انگاری صد ساله

پیرتر شدی ای اسوه ی تنها

.

زهرا چرا چشمت ورم کرده

من خیلی وقته اینو میدونم

.

عیبی نداره چشمتو وا کن

من آخر قصه رو میدونم

.

تازه جوونم وقت رفتن نیست

ای قد کمونم وقت رفتن نیست

.


.

میون مدینه علی روضه داره

چشاش خیس اشکه ، دمادم میباره

.

آخه غصه داره غمی بی حده

حال فاطمَش خیلی خیلی بده

.

شنیده که تو کوچه اون بی حیا

با چه وضعی زهرا رو سیلی زده

.

وای از حال خراب حیدر

وای از ضربه ی دست کافر

زهرا افتاده بین بستر

.

مادر شدی تو قد خمیده

مادر یار به خون تپیده

مادر رنگ از رخت پریده

.

... مادر ، یار غریب حیدر ...

.

چقدر سخته این غم چقدر ناگواره

حسینش پریشون ، حسن بیقراره

.

آخه کی میدونه علی چی کشید

کی میدونه زهرا چه حرفا شنید

.

به کی آخه درد دلش رو بگه

که زهرا قدش توی کوچه خمید

.

در زخمیه دست و بازوت

مادر خونیه کنج ابروت

مادر سفیده رنگ گیسوت

.

مادر طعم غمو چشیدی

مادر خیر و خوشی ندیدی

مادر از زندگی بریدی

.

... مادر ، یار غریب حیدر ...

.


صفحه...  

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

اسکرول بار