.
.
گل گشته بود پرپر، بلبل ترانه می زد
.
در گلشن ولایت، یک نوشکفته گل بود
گر می گذاشت گلچین، آن گل جوانه می زد
.
من ایستاده بودم دیدم که مادرم را
دشمن گهی به کوچه، گاهی به خانه می زد
.
گاهی به پشت و پهلو گاهی به دست و بازو
گاهی به چشم و صورت گاهی به شانه می زد
.
گردیده بود قنفذ هم دست با مغیره
او با غلاف شمشیر این تازیانه می زد
.
وقتی که باغ می سوخت، صیاد بی مروت
مرغ شکسته پر را در آشیانه می زد
.
با چشم خویش دیدم جان دادن پدر را
از ناله ای که مادر در آستانه می زد
.
این روزها که می دید موی مرا پریشان
با اشک دیده می شست با دست، شانه می زد
.
هنگام شرح این غم، از قلب زار (میثم)
مانند خانه ی ما آتش زبانه می زد
.
گردد ز دیده چون سیل، اشکم روانه مادر!
.
یاد آرم از صداى: یا فِضَّه یُ خُذِینى!
تا مى کنم نظاره، بر درب خانه مادر!
.
باللَّه على ست مظلوم، از روى توست پیدا
کز غربتش به صورت، دارد نشانه مادر!
.
گویى ز درد و محنت، دستت نداشت قدرت
موى مرا نکردى، امروز شانه مادر!
.
لب بسته اى ز یا رب، جاى تو این دل شب
ریزد ز چشمْ زینب اشک شبانه مادر!
.
شعله جای لاله از بیت خدا روئیده بود
.
مرتضی خاموش و زینب بانگ وا اما به لب
فاطمه افتاده و محسن به خون قلطیده بود
.
باغبان در باغ تنها بود و پیش چشم او
دست گلچین لاله ی او را به سیلی چیده بود
.
مثل بال صید، هم آزرده گشت و هم شکست
سینه و دستی که ختم الانبیا بوسیده بود
.
شیر حق غیر از سپر انداختن راهی نداشت
در عوض زهرا برای او سپر گردیده بود
.
از فشار درد تاب یا علی گفتم نداشت
بس که آن مظلومه پشت در به خود پیچیده بود
.
دوزخی ها! از چه سیلی بر رخ زهرا زدید؟
آخر آن بانوی جنت داغ بابا دیده بود
.
زخم سینه زخم پهلو زخم بازو بود و بس
کاش دیگر این همه زخم زبان نشنیده بود
.
تا شود میثم غلام آستان اهلبیت
خلعت خدمتگذاری از ازل پوشیده بود
.
ای وایِ من، که ناله ی مادر بلند شد
.
مامور شد به صبر علی، از سکوت او
سو استفاده کرد ستمگر بلند شد
.
با جمعی از ارازل و اوباش ریخت و
پایش برای کشتن مادر بلند شد
.
در را شکست او، کمر شیعه را شکست
طوری که وای وای پیمبر بلند شد
.
طوری زدند خاطرشان جمع جمع شد
طوری زدند ناله ی حیدر بلند شد
.
با این همه همین که علی بین کوچه رفت
دیوار را گرفت از آن در بلند شد
.
دستش رسید دامن مولا، ولی شکست
از بس غلاف تیغ مکرر بلند شد
.
زینب شنید گریه ی در، آه میخ را
زینب گریست داد برادر بلند شد
.
کنج خرابه هم چقدر یاد مادر است
وقتی دوباره گریه ی دختر بلند شد
.
این راه فاطمه است که سر بر ولی دهیم
اینگونه بود شیعه اگر سر بلند شد
جان وجود، بسته به یک موی فاطمه
.
با آنکه نیست از حرم مخفی اش نشان
شهر مدینه گم شده در کوی فاطمه
.
بوی بهشت اگر چه محمّد از او شنید
بالله قسم بهشت دهد بوی فاطمه
.
ختم رسل گرفت به پهلو دو دست خویش
از آن لگد که خورد به پهلوی فاطمه
.
طوبی دمید و سدره فتاد و شجر شکست
وقتی خمید قامت دلجوی فاطمه
.
چون باب وحی سوخت پر و بال جبرییل
نزدیک شد چو شعله به گیسوی فاطمه
.
انگار رفت طاقت دست خدا ز دست
زآن ضربتی که خورد به بازوی فاطمه
.
آیات نور و پرده ی ظلمت؟! خدای من!
دست پلید دیو کجا روی فاطمه
.
از یک طرف خجل شده از فاطمه، علی!
از یک طرف نگاه حسن، سوی فاطمه
.
«میثم» اگر چه فاطمه رازش نگفته ماند
محسن همیشه هست سخن گوی فاطمه
.
غنچه پرپر گشته بود و گل جدا افتاده بود
پشت در جان علی مرتضی افتاده بود
.
دست مولا بسته و بیت ولایت سوخته
آیهای از سورۀ کوثر جدا افتاده بود
.
گوش ناموس خدا شد پاره همچون برگ گل
گوشواره من نمیدانم کجا افتاده بود
.
دست قنفذ رفت بالا بازوی زهرا شکست
پای دشمن باز شد زهرا ز پا افتاده بود
.
مجتبی در آن میانه رنگ خود را باخته
لرزه بر جان شهید کربلا افتاده بود
.
فاتح خیبر برای حفظ قرآن در سکوت
کل قرآن در میان کوچهها افتاده بود
.
کاش ای آتش بسوزی در شرار قهر حق
هرم تو بر صورت زهرا چرا افتاده بود
.
مادر مظلومه میپیچید پشت در به خود
دختر معصومه زیر دست و پا افتاده بود
.
غیر زهرا غیر محسن غیر آتش غیر در
کس نمیداند که پشت در چهها افتاده بود
.
فاطمه نقش زمین گردید میثم آه آه
فاطمه نه بلکه ختمالانبیا افتاده بود
.
.
.
.
تو در بیت ولایت بعد مادر مادری زینب
تواز طفلی امیرالمؤمنین را یاوری زینب
.
به دست کوچک خود پاک کن اشک از رخ بابا
عزیزم هرچه باشد توعلی رادختری زینب
.
مبادا تشنه بر بالش گذارد سر، حسین من
تو ازامشب براو هم مادری هم خواهری زینب
.
ببخش این روزها گر در بغل نگرفتمت مادر
تو بهتر از همه واقف ز حال مادری زینب
.
من ار تنها شدم بودی تو تنها یاورم اما
تو بعد از مادرت از مادرت تنهاتری زینب
.
مدینه سنگر فریاد من گردید و می بینم
تو در دروازة کوفه مرا همسنگری زینب
.
حسینم روز عاشورا شود تنها و می دانم
تو تنها در دل دشمن بر او یک لشکری زینب
.
اگر من خطبه خواندم چون رسول الله می بینم
تو در روز خطابه ذوالفقار حیدری زینب
.
مرا دخت نبوت پرور ار گفتند در عالم
تو در کرب و بلا دخت ولایت پروری زینب
.
اگر با سوز نظمش راه پیدا کرده در دل ها
تو "میثم" را به هنگام سرودن رهبری زینب
.
.
دردا که پیر گشتم، در موسم جوانی
این موسم جوانی، این قامت کمانی!
.
گردون به خون نشیند، چشم کسی نبیند
ابر سیاه سیلی، بر حُسن آسمانی
.
وقتی که باغ می سوخت، بلبل به گریه می گفت:
آتش زدن ندارد، باغی که شد خزانی
.
ما داغدیده بودیم، امت به جای لاله
هیزم به خانة ما، آورد ارمغانی
.
جای غلاف شمشیر، بر روی بازویم ماند
بر من مدال دادند، در عین جان فشانی
.
بابا ببین پس از تو، با دخترت چه کردند
خوب از امانت تو، کردند قدر دانی
.
رسم وفا چنین بود؟ اجر رسالت این بود؟
تنها امانتت را کشتند در جوانی
.
برخیز یا محمد اعلام کن به امت
سیلی زدن به یک زن، این نیست قهرمانی
.
شب تا سحر نخفتم، امروز اگر نگفتم
در روز حشر گویم با من چه کرد ثانی
.
سوز درون "میثم" هرگز مباد خاموش
زیرا که داغ زهرا داغی است جاودانی
.
.
.
.
طالب خون شهدا مهدی ام
مادر من مادر خون خداست
مادر من ائمه را مقتداست
مادر من امّ ابیها بود
مادر من حضرت زهرا بود
مادر من بهشت احمد بود
روح دو پهلوی محمد بود
مادر من سیدة الانبیاست
دائرة المعارف کبریاست
مادر من اسوه صبر و رضاست
آینه پیمبر و مرتضاست
عصمت حق، همسر حبل المتین
امّ نبی، امّ کتاب، امّ دین
مادر من روح نماز شب است
حاصلی از تربیتش زینب است
مادر من حسین می پرورد
دامن پاک او حسن آورد
مادر من دست یدالله بود
دست مگو هستِ یدالله بود
مادر من بود و نبود علی ست
مادر من یاس کبود علی ست
مادر من فدایی حیدر است
شاهد او ناله پشت در است
مادر من کیست امید علی ست
مادر اولین شهید علی ست
مادر من چو مرغ بی بال شد
مثل کتاب وحی، پامال شد
حیف از آن نخل که بی برگ شد
اول زندگی جوانمرگ شد
حیف که ناموس خدا را زدند
مادر مظلومه ما را زدند
حیف از آن سینه که در خون نشست
حیف از آن دست که دشمن شکست
که در ازمنة دهر ندارد کسی این حق کشی و ظلم و ستم یاد
گل آرزوی ملت اسلام به تاراج خزان رفته
محمد که بود جان گرامی جهان ها ز جهان رفته
عجیب است که بعد از دو مه و نیم غدیر نبوی گشته فراموش
عدالت ز جفا خانه نشین گشته، بیدادگری سر به در آورده،
مولای دو عالم شده بی یاور و در خانة در بسته
که آتش زده با شعلة فریاد درون ارض و سما را **
که قرآن شده پامال و فراموش شده حرمت پیغمبر و دین و علی و آل
به درون کینة مولا نه حیایی و نه شرمی ز رسول و علی و حضرت زهرا،
در خانه ستادند ز بیداد زبان را به جسارت بگشادند
در از قهر به روی همه بستی،
بسوزیم حسین و حسن و فاطمه ات را
کشیدند ز دل ناله که ای ختم رسل سر به درآور ز دل خاک و ببین غربت ما را**
که مظلومی او تا ابدالدهر بود بر همه معلوم،
به جرأت شده با ذات خدای احد قادر دادار،
پس از رحلت پیغمبرش آمادة پیکار،
چه خواهید ز آل نبی و شیر خدا حیدر کرار،
دریغا که همان عهدشکن های دو روی همه غدار
عوض شرم و حیا پاسخشان شد شرر نار،
ز بیت¬الحرم وحی بر آمد شرر و دود سوی گنبد دوار،
خدا داند و زهرا که چه رخ داد میان در و دیوار،
به هواداری او محسن ششماهه سپر شد
**
که می خواست شود زیر و رو از نالة او شهر مدینه
چه بگویم که سخن در جگرم لختة خون گشته
و یا مانده به رویم اثر سیلی و انگار که پشت در آن خانه ز شلاق ستم گشته تنم یکسره مجروح
نباشم به خدا شیعه اگر حس نکنم آن همه دردی که فرو ریخت به جان تن زهرا
شرر آتش جان و دل کل محبان علی را بنشاند
ز عدو دادِ دل مادر مظلومة خود را بستاند،
بگشایید به تعجیل ظهورش همه شب دست دعا را