.
.
یادم نمیره،مصیبتای کربلا
یادم نمیره،اسارت تا شام بلا
یادم نمیره،سر بابام رو نیزه ها
یادم نمیره،به ما زدن سنگ جفا
.
برای من سخت تر
از کربلا،شام بود
مصیبتش بیشتر
از کربلا،شام بود
.
اونجا مَردُم به دور ما حلقه زدن
شادی میکردن و همه میرقصیدن
مارو به همدیگه نشون میدادن و
مسخرمون میکردن و میخندیدن
.
امون از دیده ی عوام
امون از مجلس حرام
امون از شام ای امون از شام
.
یادم نمیره،اسارت تا شام بلا
یادم نمیره،سر بابام رو نیزه ها
یادم نمیره،به ما زدن سنگ جفا
.
برای من سخت تر
از کربلا،شام بود
مصیبتش بیشتر
از کربلا،شام بود
.
اونجا مَردُم به دور ما حلقه زدن
شادی میکردن و همه میرقصیدن
مارو به همدیگه نشون میدادن و
مسخرمون میکردن و میخندیدن
.
امون از دیده ی عوام
امون از مجلس حرام
امون از شام ای امون از شام
.
.
بند دوم
بند دوم
.
.
یادم نمیره،زخم زبون،کنایه ها
یادم نمیره،سیلی زدن به دخترا
یادم نمیره،سر بابام رو زیر پا
یادم نمیره،نگاهشون به معجرا
.
یادمه که بستن
به دست و پام زنجیر
با طعنه میکردن
ماهارو هی تحقیر
.
مونده هنوز روی تنم کبودیا
که یادگاری از غم اسارته
زدن با تازیونه من رو بین راه
مثه بابام تنم پر از جراحته
.
امون از سنگ روی بام
زخمام نداره التیام
امون از شام ای امون از شام
.
یادم نمیره،سیلی زدن به دخترا
یادم نمیره،سر بابام رو زیر پا
یادم نمیره،نگاهشون به معجرا
.
یادمه که بستن
به دست و پام زنجیر
با طعنه میکردن
ماهارو هی تحقیر
.
مونده هنوز روی تنم کبودیا
که یادگاری از غم اسارته
زدن با تازیونه من رو بین راه
مثه بابام تنم پر از جراحته
.
امون از سنگ روی بام
زخمام نداره التیام
امون از شام ای امون از شام
.
.
بند سوم
.
بند سوم
.
.
یادم نمیره،بزم یزید بی حیا
یادم نمیره،جام می و طشت طلا
یادم نمیره،چشمای هیز شامیا
یادم نمیره،محله ی یهودیا
.
بردن مارو اونجا
از وسط بازار
خواستن که بفروشن
ماهارو به اغیار
.
اونجا شنیدم از زبون عده ای
حرف کنیز و قلبمو همین شکست
از اون طرف دیدم عمو رو نیزه ها
با دیدنِ این صحنه ها چشاشو بست
.
امون از دیده ی عوام
امون از مجلس حرام
امون از شام ای امون از شام
.
یادم نمیره،جام می و طشت طلا
یادم نمیره،چشمای هیز شامیا
یادم نمیره،محله ی یهودیا
.
بردن مارو اونجا
از وسط بازار
خواستن که بفروشن
ماهارو به اغیار
.
اونجا شنیدم از زبون عده ای
حرف کنیز و قلبمو همین شکست
از اون طرف دیدم عمو رو نیزه ها
با دیدنِ این صحنه ها چشاشو بست
.
امون از دیده ی عوام
امون از مجلس حرام
امون از شام ای امون از شام
.
.
بگفت ای زن، زدی آتش به جانم
کلامت سوخت مغز استخوانم
.
اگر تو زینبی، پس کو حسینت
اگر تو زینبی کو نور عینت
.
بگفتا تشنه او را سر بریدند
به دشت کربلا در خون کشیدند
.
جوانانش به مثل شاخ ریحان
مقطَّع گشته چون اوراق قرآن
.
چه گویم من ز عبّاس دلاور
که دست او جدا کردند ز پیکر
.
هم عبدالله و عون و جعفرش را
به خاک و خون کشیدند اکبرش را
.
دریغ از قاسمِ نو کد خدایش
که از خون گشته رنگین دست و پایش
.
ز فرعون و ز نمرود و ز شداد
ندارد این چنین ظلمی کسی یاد
.
که تیر کین زند بر شیر خواره
کند حلقوم او را پاره پاره
.
زدند آتش به خرگاه حسینی
به غارت رفت اموال حسینی
.
مرا آخر ز سر معجر کشیدند
تن بیمار را در غل کشیدند
.
حکایت گر ز شام و کوفه دارم
رسد گفتار تا روز شمارم
.
.
آلِ حیدر نگرانند
همگی گریه کنانند
راهی شهرِ مصائب
راهی شامِ بلایند
.
زینبا یک تنه با غصه و غم میجنگد
طفلی افتاده ز ناقه قدمش میلنگد
.
چه کند این دلِ زینب
جان او آمده بر لب
یا حسین جان یا حسین جان
.
روی نی رأس بریده
اشک خون گوشه ی دیده
سختی راه و پیاده
رنگ هر غنچه پریده
.
یکی از جمعِ عدو خنده کنان میخواند
تازیانه بخورد هر که عقب میماند
.
وای از این غصه و ناله
گم شده طفل سه ساله
یا حسین جان یا حسین جان
همگی گریه کنانند
راهی شهرِ مصائب
راهی شامِ بلایند
.
زینبا یک تنه با غصه و غم میجنگد
طفلی افتاده ز ناقه قدمش میلنگد
.
چه کند این دلِ زینب
جان او آمده بر لب
یا حسین جان یا حسین جان
.
روی نی رأس بریده
اشک خون گوشه ی دیده
سختی راه و پیاده
رنگ هر غنچه پریده
.
یکی از جمعِ عدو خنده کنان میخواند
تازیانه بخورد هر که عقب میماند
.
وای از این غصه و ناله
گم شده طفل سه ساله
یا حسین جان یا حسین جان
.
.
مهدی فاطمه ای یار بیا گریه کنیم
با دلی خسته و خونبار بیا گریه کنیم
.
کاروان اسراء آمده در شام بلا
همه عالم شده بیمار بیا گریه کنیم
.
سر دروازهی این شهر نوشته است به خون
شهر مردان جفاکار بیا گریه کنیم
.
شامیان بد دهن و هلهله کن آمدهاند
زینب آمد سر بازار بیا گریه کنیم
.
دامن کودک شامی سبدِ سنگ جفاست
بر یتیمان گرفتار بیا گریه کنیم
.
خاک و خاکستر و آتش لب بام آماده است
شام شد شام شب تار بیا گریه کنیم
.
سر و طشت و لب و دندان و می و جام شراب
وای از آن بزم دل آزار بیا گریه کنیم
با دلی خسته و خونبار بیا گریه کنیم
.
کاروان اسراء آمده در شام بلا
همه عالم شده بیمار بیا گریه کنیم
.
سر دروازهی این شهر نوشته است به خون
شهر مردان جفاکار بیا گریه کنیم
.
شامیان بد دهن و هلهله کن آمدهاند
زینب آمد سر بازار بیا گریه کنیم
.
دامن کودک شامی سبدِ سنگ جفاست
بر یتیمان گرفتار بیا گریه کنیم
.
خاک و خاکستر و آتش لب بام آماده است
شام شد شام شب تار بیا گریه کنیم
.
سر و طشت و لب و دندان و می و جام شراب
وای از آن بزم دل آزار بیا گریه کنیم
.
.
دریا به دیده تر من گریه می کند
آتش زسوز حنجر من گریه می کند
.
سنگی که می زنند به فرقم زروی بام
بر زخم تازه سر من گریه می کند
.
از حلقه های سلسله خون می چکد چو اشک
زنجیر هم به پیکر من گریه می کند
.
ریزد سرشک دیده اکبر به روی نی
اینجا به من برادر من گریه می کند
.
وقتی زدند خنده اشکم زنان شام
دیدم سه ساله خواهر من گریه می کند
.
رأس حسین بر همه سر می زند ولی
چون می رسد برابر من گریه می کند
.
ای اهل شام پای نکوبیید بر زمین
کاینجا ستاده مادر من گریه می کند
.
تا روز حشر هر که به گل می کند نگاه
بر لاله های پرپر من گریه می کند
.
زنهای شام هلهله و خنده می کنند
جایی که جد اطهر من گریه می کند
.
بگذار ظالمانه بخندند شامیان
«میثم» که هست زائر من گریه می کند
آتش زسوز حنجر من گریه می کند
.
سنگی که می زنند به فرقم زروی بام
بر زخم تازه سر من گریه می کند
.
از حلقه های سلسله خون می چکد چو اشک
زنجیر هم به پیکر من گریه می کند
.
ریزد سرشک دیده اکبر به روی نی
اینجا به من برادر من گریه می کند
.
وقتی زدند خنده اشکم زنان شام
دیدم سه ساله خواهر من گریه می کند
.
رأس حسین بر همه سر می زند ولی
چون می رسد برابر من گریه می کند
.
ای اهل شام پای نکوبیید بر زمین
کاینجا ستاده مادر من گریه می کند
.
تا روز حشر هر که به گل می کند نگاه
بر لاله های پرپر من گریه می کند
.
زنهای شام هلهله و خنده می کنند
جایی که جد اطهر من گریه می کند
.
بگذار ظالمانه بخندند شامیان
«میثم» که هست زائر من گریه می کند
.
.
کوفیان خون بدل خون شدۀ ما نکنید
این قدر ظلم به ذریّۀ زهرا (س) نکنید
.
بگذارید بگرییم به مظلومی خویش
به سرشک غم ما خندۀ بی جا نکنید
.
دین ندارید اگر غیرتتان رفته کجا
اُسرارا، سر بازار تماشا نکنید
.
هر چه خواهید به ما زخم رسانید ولی
دیگر از زخم زبان، خون به دل ما نکنید
.
پیش چشم اُسرا سنگ به سرها نزنید
پای رأس شهدا هلهله بر پا نکنید
این قدر ظلم به ذریّۀ زهرا (س) نکنید
.
بگذارید بگرییم به مظلومی خویش
به سرشک غم ما خندۀ بی جا نکنید
.
دین ندارید اگر غیرتتان رفته کجا
اُسرارا، سر بازار تماشا نکنید
.
هر چه خواهید به ما زخم رسانید ولی
دیگر از زخم زبان، خون به دل ما نکنید
.
پیش چشم اُسرا سنگ به سرها نزنید
پای رأس شهدا هلهله بر پا نکنید
.
این توقّع که بگریید به ما نیست ولی
خنده بر گریۀ ذریّۀ طاها نکنید
.
آیه ای کز لب خونین، سر نی می شنوید
با دف و چنگ و نی و هلهله معنی نکنید
.
داغ دل چاره به خندیدن دشمن نشود
زخم را با زدن سنگ مداوا نکنید
.
محمل دختر معصوم مصیبت زده را
روبرو با سر ببریده بابا نکنید
این توقّع که بگریید به ما نیست ولی
خنده بر گریۀ ذریّۀ طاها نکنید
.
آیه ای کز لب خونین، سر نی می شنوید
با دف و چنگ و نی و هلهله معنی نکنید
.
داغ دل چاره به خندیدن دشمن نشود
زخم را با زدن سنگ مداوا نکنید
.
محمل دختر معصوم مصیبت زده را
روبرو با سر ببریده بابا نکنید
.
(میثم) از آل علی (ع) با همۀ خلق بگو
ترک دین در طلب لذّت دنیا نکنید
.
(میثم) از آل علی (ع) با همۀ خلق بگو
ترک دین در طلب لذّت دنیا نکنید
.
.
یا مزن چوب جفا را بر لب و دندان من
یا بگو بیرون روند از مجلست طفلان من
.
یا نزن شرمی نما از روی زهرا مادرم
یا بزن مخفی ز چشم خواهر گریان من
.
من پی ترویج قرآن آمدم این جا که گشت
چوب خزران تو مزد خواندن قرآن من
.
ای ستمگر هر چه می خواهی بزن اما بدان
بوسه گاه مصطفی باشد لب عطشان من
.
در احد جد تو دندان پیمبر را شکست
باید از چوب تو اکنون بشکند دندان من
.
بارها و بارها پیوسته دید آزارها
هم سر خونین من، هم پیکر عریان من
.
سخت تر از چوب تو بر من نگاه زینب است
چوب تو نه، اشک او آتش زند بر جان من
.
خواندن آیات قرآن زیر چوب خیزران
با خدا این بوده از روز ازل پیمان من
.
من شدم در زیر چوب خیزران مهمان تو
مادرم در پای طشت زر بود مهمان من
.
دست "میثم" را از آن گیرم که پیش از بودنش
همچنان دست توسل داشت بر دامان من
.
یا نزن شرمی نما از روی زهرا مادرم
یا بزن مخفی ز چشم خواهر گریان من
.
من پی ترویج قرآن آمدم این جا که گشت
چوب خزران تو مزد خواندن قرآن من
.
ای ستمگر هر چه می خواهی بزن اما بدان
بوسه گاه مصطفی باشد لب عطشان من
.
در احد جد تو دندان پیمبر را شکست
باید از چوب تو اکنون بشکند دندان من
.
بارها و بارها پیوسته دید آزارها
هم سر خونین من، هم پیکر عریان من
.
سخت تر از چوب تو بر من نگاه زینب است
چوب تو نه، اشک او آتش زند بر جان من
.
خواندن آیات قرآن زیر چوب خیزران
با خدا این بوده از روز ازل پیمان من
.
من شدم در زیر چوب خیزران مهمان تو
مادرم در پای طشت زر بود مهمان من
.
دست "میثم" را از آن گیرم که پیش از بودنش
همچنان دست توسل داشت بر دامان من
.
.
فاطمه! مادر سادات! چه آمد به سرت؟
شامیان عید گرفتند به قتل پسرت
.
سنگ و خاکستر و دشنام و کف و زخم زبان
کوچهکوچه شده مزد زحمات پدرت
.
بوسه از دور به پیشانی بشکسته بزن
اگر افتد به سر پاک حسینت نظرت
.
شانه بر گیسوی زینب بزن و اشک بریز
گر به دروازۀ ساعات بیفتد گذرت
.
دیگر از چوب و لب خشک نگویم سخنی
بیش از این نیست روا تا که بسوزد جگرت
.
زینب و گیسوی خونین؛ به خدا حق داری
عوض اشک اگر خون رود از چشم ترت
.
چون مه نیمه درخشد به کنارخورشید
سر عباس که خود هست حسین دگرت
.
مادر زینب! از زینب مظلومه بپرس
دخترم! در ملاءعام چه آمد به سرت؟
.
یا محمّد بنگر حق ذویالقربی را
کشت اولاد تو را امت بیدادگرت
.
«میثم!»از بس سخن از سوز جگر میگویی
شعر تو در نفس سوخته گشته شررت
.
شامیان عید گرفتند به قتل پسرت
.
سنگ و خاکستر و دشنام و کف و زخم زبان
کوچهکوچه شده مزد زحمات پدرت
.
بوسه از دور به پیشانی بشکسته بزن
اگر افتد به سر پاک حسینت نظرت
.
شانه بر گیسوی زینب بزن و اشک بریز
گر به دروازۀ ساعات بیفتد گذرت
.
دیگر از چوب و لب خشک نگویم سخنی
بیش از این نیست روا تا که بسوزد جگرت
.
زینب و گیسوی خونین؛ به خدا حق داری
عوض اشک اگر خون رود از چشم ترت
.
چون مه نیمه درخشد به کنارخورشید
سر عباس که خود هست حسین دگرت
.
مادر زینب! از زینب مظلومه بپرس
دخترم! در ملاءعام چه آمد به سرت؟
.
یا محمّد بنگر حق ذویالقربی را
کشت اولاد تو را امت بیدادگرت
.
«میثم!»از بس سخن از سوز جگر میگویی
شعر تو در نفس سوخته گشته شررت
.
.
آه، یاران روزگارم شام شد
نوبت شرح ورود شام شد
.
شام شهر محنت و رنج و بلا
شام، یعنی سخت تر از کربلا
.
شام یعنی مرکز آزارها
آل عصمت را سرِ بازارها
.
شام یعنی از جهنم شوم تر
اهل بیت از کربلا مظلوم تر
.
شام یعنی ظلم و جور بی حساب
اهل بیت عصمت و بزم شراب
.
در ورود شام، از شمر لعین
کرد خواهش ام کلثوم حزین
.
کای ستمگر بر تو دارم حاجتی
حاجتی بر کافر دو ن همتی
.
ما اسیران، عترت پیغمبریم
پرده پوشان حریم داوریم
.
خواهی ار ما را بری در شهر شام
از مسیری بر که نبود ازدحام
.
بلکه کمتر گِرد عترت صف زنند
خنده و زخم زبان و کف زنند
.
آن جنایت پیشه آن خصم رسول
بر خلاف گفتۀ دخت بتول
.
داد خبث طینت خود را نشان
برد از دروازۀ ساعاتشان
.
پشت آن دروازه خلقی بی شمار
رخت نو پوشیده، دست و پا نگار
.
بهر استقبال، با ساز و دهل
سنگشان در دست، جای دسته گل
.
ریختند از هر طرف زن های شام
آتش و خاکستر از بالای بام
.
زینب مظلومه بود و گرد وی
هیجده خورشید، بر بالای نی
.
هیجده آئینۀ حق الیقین
هیجده صورت زصورت آفرین
.
هیجده ماه به خون آراسته
با سر ببریده بر پا خواسته
.
رأس ثارالله زخون بسته نقاب
سایبان زینب اندر آفتاب
.
آن سوی محمل سر عباس بود
روبرو با رأس خیرالناس بود
.
یک طرف نی سر طفل رباب
بر سر نی داشت ذکر آب آب
.
ماه لیلا جلوه گر بر نوک نی
گه به عمّه گه به خواهر چشم وی
.
بس که بر آل علی بیداد رفت
داستان کربلا از یاد رفت
.
خصم بد آئین به جای احترام
کرد اعلان بر یهودی های شام
.
کاین اسیران عترت پیغمبرند
وین زنان از خاندان حیدرند
.
این سر فرزند پاک حیدر است
روز، روز انتقام خیبر است
.
طبق فرمان امیر شهر شام
جمله آزادید بهر انتقام
.
این سخن تا بر یهود اعلام شد
شام ویران شام تر از شام شد
.
آن قدر آل پیمبر را زدند
دختران ناز پرور را زدند
.
خنده های فتح بر لب می زدند
زخم ها بر قلب زینب می زدند
.
آن یکی بر نیزه دار انعام داد
این به زین العابدین دشنام داد
.
پیر زالی دید در شام خراب
بر فراز نیزه قرص آفتاب
.
آفتابی نه سری در ابر خون
لب کبود اما رخ او لاله گون
.
بر لبش ذکر خدا جاری مدام
سنگ ها از بام گویندش سلام
.
از یکی پرسید این سر زآن کیست
گفت این رأس حسین بن علیست
.
این بود مهر سپهر عالمین
نجل احمد یوسف زهرا حسین
.
وای من ای وای من ای وای من
کاش می مردم نمی گفتم سخن
.
آن جنایت پیشه با خشم تمام
زد بر آن سر سنگی از بالای بام
.
آن سر آن آئینۀ حق الیقین
اوفتاد از نیزه بر روی زمین
.
ریخت زین غم بر سر خورشید خاک
گشت قلب آسمان ها چاک چاک
.
نوبت شرح ورود شام شد
.
شام شهر محنت و رنج و بلا
شام، یعنی سخت تر از کربلا
.
شام یعنی مرکز آزارها
آل عصمت را سرِ بازارها
.
شام یعنی از جهنم شوم تر
اهل بیت از کربلا مظلوم تر
.
شام یعنی ظلم و جور بی حساب
اهل بیت عصمت و بزم شراب
.
در ورود شام، از شمر لعین
کرد خواهش ام کلثوم حزین
.
کای ستمگر بر تو دارم حاجتی
حاجتی بر کافر دو ن همتی
.
ما اسیران، عترت پیغمبریم
پرده پوشان حریم داوریم
.
خواهی ار ما را بری در شهر شام
از مسیری بر که نبود ازدحام
.
بلکه کمتر گِرد عترت صف زنند
خنده و زخم زبان و کف زنند
.
آن جنایت پیشه آن خصم رسول
بر خلاف گفتۀ دخت بتول
.
داد خبث طینت خود را نشان
برد از دروازۀ ساعاتشان
.
پشت آن دروازه خلقی بی شمار
رخت نو پوشیده، دست و پا نگار
.
بهر استقبال، با ساز و دهل
سنگشان در دست، جای دسته گل
.
ریختند از هر طرف زن های شام
آتش و خاکستر از بالای بام
.
زینب مظلومه بود و گرد وی
هیجده خورشید، بر بالای نی
.
هیجده آئینۀ حق الیقین
هیجده صورت زصورت آفرین
.
هیجده ماه به خون آراسته
با سر ببریده بر پا خواسته
.
رأس ثارالله زخون بسته نقاب
سایبان زینب اندر آفتاب
.
آن سوی محمل سر عباس بود
روبرو با رأس خیرالناس بود
.
یک طرف نی سر طفل رباب
بر سر نی داشت ذکر آب آب
.
ماه لیلا جلوه گر بر نوک نی
گه به عمّه گه به خواهر چشم وی
.
بس که بر آل علی بیداد رفت
داستان کربلا از یاد رفت
.
خصم بد آئین به جای احترام
کرد اعلان بر یهودی های شام
.
کاین اسیران عترت پیغمبرند
وین زنان از خاندان حیدرند
.
این سر فرزند پاک حیدر است
روز، روز انتقام خیبر است
.
طبق فرمان امیر شهر شام
جمله آزادید بهر انتقام
.
این سخن تا بر یهود اعلام شد
شام ویران شام تر از شام شد
.
آن قدر آل پیمبر را زدند
دختران ناز پرور را زدند
.
خنده های فتح بر لب می زدند
زخم ها بر قلب زینب می زدند
.
آن یکی بر نیزه دار انعام داد
این به زین العابدین دشنام داد
.
پیر زالی دید در شام خراب
بر فراز نیزه قرص آفتاب
.
آفتابی نه سری در ابر خون
لب کبود اما رخ او لاله گون
.
بر لبش ذکر خدا جاری مدام
سنگ ها از بام گویندش سلام
.
از یکی پرسید این سر زآن کیست
گفت این رأس حسین بن علیست
.
این بود مهر سپهر عالمین
نجل احمد یوسف زهرا حسین
.
وای من ای وای من ای وای من
کاش می مردم نمی گفتم سخن
.
آن جنایت پیشه با خشم تمام
زد بر آن سر سنگی از بالای بام
.
آن سر آن آئینۀ حق الیقین
اوفتاد از نیزه بر روی زمین
.
ریخت زین غم بر سر خورشید خاک
گشت قلب آسمان ها چاک چاک
.
.
ساز با نالۀ ذرّیۀ زهرا نزنید
.
سر مردان خدا را به سر نیزه زدید
مرد باشید دگر سنگ به زنها نزنید
.
به زنان بر سر بازار اگر سنگ زدید
دختران را به کنار سر بابا نزنید
.
علی و فاطمه در جمع شما اِستادند
پیش چشم علی و فاطمه ما را نزنید
.
به اسیری که بود در غل و زنجیر زدید
به یتیمی که دویده است به صحرا نزنید
.
رقص شادی جلومحمل زینب نکنید
پای سر بریده به زمین پا نزنید
.
بگذارید برای شهدا گریه کنیم
خنده بر داغ دل سوختۀ ما نزنید
.
کشتن فاطمه بین در ودیوار بس است
تازیانه به تن زینب کبری نزنید
.
به تماشای سر پاک حسین آمده ای
اینقدر دست به هنگام تماشا نزنید
.
سخن «میثم» دل سوخته را گوش کنی
دوستان غیر در خانۀ مولا نزنید
.