.
آبروی حرم میریزه پاشو اباالفضل
دنیا روی سرم میریزه پاشو اباالفضل
پهلوونم زانو نزن ، اِنقدر رو خاک بازو نزن
من خودتو میخوام داداش به مَشک خالی رو نزن
وای وای ، شکسته اَبروت
وای وای ، چی شده بازوت
... وای وای ، ای وای اباالفضل ، ای وای اباالفضل ...
شور میزنه دل رقیه پاشو اباالفضل
پیش توئه دل رقیه پاشو اباالفضل
دلت میاد که بشکنه دل رقیه پاشو اباالفضل
سکینه رو بیتاب نکن ، شرمنده ی رباب نکن
جوابشو خودت بده به روی من حساب نکن
وای وای ، به خیمه برگرد
وای وای ، رقیه دق کرد
... وای وای ، ای وای اباالفضل ، ای وای اباالفضل ...
حالا از این به بعد چی میشه پاشو اباالفضل
پشت و پناه اهل حرم آخه کی میشه پاشو اباالفضل
اگه نباشی چادر زینب خاکی میشه پاشو اباالفضل
ببین پُر از افسوسمو ، دست تورو میبوسمو
تورو به ناموست قسم تنها نذار ناموسمو
وای وای ، وای از اسارت
وای وای ، خیمه و غارت
... وای وای ، ای وای اباالفضل ، ای وای اباالفضل ...
.
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به در خانۀ عبّاس علمدار
زد بوسه بر آن درگه و استاد مؤدب
گفتا به ادب با پسر حیدر کرّار
کی صاحب این خانه یکی مرد فقیرم
بیمار و تهدیست و گرفتار و دل افکار
.هر سال در این فصل از این خانه گرفتم
بر خرجی یکساله خود هدیه بسیار
.گفتا به زنان امّ بنین مادر عبّاس
با سوز دل سوخته و دیدۀ خونبار
.کز زیور و زر هر چه که دارید بیارید
بخشید بر این مرد فقیر از ره ایثار
خود سائل هر سالۀ عبّاس من است این
عبّاس دل آزرده شود گر برود زار
دادند بدو زیور و زر آنچه که می بود
از لطف و کرم عترت پیغمبر مختار
سائل که نگاهش به زر و سیم بیفتاد
بگذاشت ز غم گریه کنان چهره به دیوار
.گفتند همه هستی این خانه همین بود
ای مرد عرب اشگ میفشان تو برخسار
.آن سائل دلباخته با گریه چنین گفت
کی در همه جا بوده به خیل ضعفا یار
بر من در این خانه گدائی است بهانه
من عاشق عبّاسم، نه عاشق دینار
من آمده ام بازوی عبّاس ببوسم
من در پی گل روی نهادم سوی گلزار
هر سال زدم بوسه بر آن دست مبارک
هر بار شدم محور خ صاحب این دار
.یک لحظه بگوئید که عبّاس بیاید
باشد که برم فیض از آن چهره دگر بار
.ناگاه زنان شیونشان رفت به گردون
گفتند فروبند لب ای مرد گرفتار
ای عاشق دلسوخته ای محور خ دوست
ای سائل دلباخته ای طالب دیدار
دستی که زدی بوسه جدا گشت ز پیکر
ماهی که تو دیدی به زمین گشت نگونسار
آن دست کز او خرجی یکساله گرفتی
شد قطع ز تیغ ستم دشمن خونخوار
.سر بر سر نی، دست جدا تن به روی خاک
لب تشنه، جگر سوخته، دل شعله ای از نار
این طایفه هستند در این خانه سیه پوش
این خانه بود در غم عبّاس عزادار
.این مادر پیری که قدش گشته خمیده
سر تا به قدم سوخته چون شمع شب تار
.این مادر دلسوختۀ چار شهید است
گردیده دو تا قامتش از ماتم آن چار
.این مادر عبّاس همان امّ بنین است
دادند بنینش همه جان در ره دادار
سوگند به آن مادر و آن چار شهدش
بگذر ز گناه همه ای خالق غفّار
تا شیعه نگردیده هلاک از غم عبّاس
«میثم» تو عنان سخن خویش نگهدار
.
ســــر ولـــی خــــدا را ز تــــن جـــدا کـــردند
.
کســی کـــه جـــان همــه انبیا فــدایش بـاد
چـهگــونـه بــا گلـــوی تشنــهاش فـدا کـردند
.
هنـــوز خـــون گلـــویـش بــه خـاک جاری بـود
ســـر مقــــدس او را بـــه نیــــزههـا کـــردنـد
.
فــــدای غیـــرت عبــــاسیت شــــوم عبــاس
بیــا کــه حملــه بــه نـــاموس کبــریـا کــردند
.
سـهسالـهای کـه چنــان گــوشواره میلرزید
چــه شــد کـه گـوش ورا پــاره از جفـا کردند
.
یتیمـهای کـه کتک خورد و حق گـریه نداشت
بــه کعــــب نیــــزه چـــرا حـــق او ادا کــردند
.
کسـی کـه بــر سـر دوش رسـول جایش بود
تــــن ورا بـــه ســـم اسـب جـابـهجــا کـردند
.
سلالههای ولایت که جسمشان میسوخت
بــــرای زینـــب دلســـوخـتـــه دعـــــا کـــردند
.
کـنــــار نعـــــش بــــــــــرادر زدنــــد زینـــب را
عجــب بــــه عـهـــد رسـول خـدا وفــا کـردند
.
عجیب نیست اگر شعلـه میکشی »میثـم
دل تـــــو را ز ازل دشــت کــــــربـلا کـــردنـــد
.
ای جـان جانانم، سقای طفلانم
داغت شکسته پشت من،
ای راحت جانم، سقای طفلانم
.
من بـیبرادر چـون کنم
بـا این سپـاه دون، در دامـن هامـون
بینـم تـو را در ابــر خـون،
ای مـاه تابـانم، سقای طفلانم
.
خواهـم بـرم در خیمهگه،
ای گل تن پاکت، پیکـر صدچـاکت
ممکـن نبـاشد «یا اخا»
محـزون و نـالانم، سقای طفلانم
.
برخیـز و ای جــان بـرادر
کـن علمـداری، بنما مـرا یـاری
بی تـو غـریب و بیمعیـن
در این بیابـانم، سقای طفـلانم
.
بی تـو یقیـن دارم کـه فـردا
زینب نـالان، بـر ناقـهی عریان
گردد سوار از راه کینـه
بــا یتیمانم، سقای طفلانم
.
شد روز روشن پیش چشمم
تیرهتر از شب، چون معجر زینب
بینم تو را در موج خون،
ای دُرّ غلطانم، سقای طفلانم
.
که بابایم دگر سقا ندارد
.
پدر برگشته با رنگ پریده
به همراه آورد دست بریده
.
پدر بر گشته با قد خمیده
گرفته در بغل دست بریده
.
همه در خیمه ها ماتم بگیرید
همه از تشنگی دیگر بمیرید
.
بخواب اصغر میان گاهواره
که گشته جسم سقا پاره
.
کنم دفع عطش با اشک دیده
که سقا تشنه لب در خون طپیده
.
نگران حرمم آبرویم در خطر است
.
قامتِ خم شده را هر که ببیند گوید:
بی علمدار شده، دستِ حسین بر کمر است
.
داغ اکبر رمق از زانوی من بُرد ولی
بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است
.
دست از جنگ کشیدند و به من میخندند
تو که باشی به بَرَم باز دلم گرم تر است
.
نیزه زار آمده ام یا تو پُر از نیزه شدی؟!!!
چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است
.
پیش ِ من با سر مُنشَق شده تعظیم نکن
که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است
.
علقمه پر شده از عطر ِ گل ِ یاس، بگو
مادرم بوده کنارت که حسین بی خبر است؟!
.
به تو از فاصله ی یک قدمی تیر زدند
قد و بالایِ رَسا هم سببِ دردسر است
.
اصغر از هلهله کردن بدنش میلرزد
گر بداند که تو هستی کمی آرام تر است
.
تیر باران که شدی یادِ حسن افتادم
دستت افتاده ز تن، فرق تو شق القمر است
.
وعده ی ما به نوک نیزه به هر شهر و دیار
که به دنبال سرت خواهرمان رهسپر است
.
دستش شده از تن جدا ابالفضل
.
من قوتی دیگر به تن ندارم
دستی دگر چون در بدن ندارم
.
سقا و رنگ از تشنگی پریده
دریای خون جاری ز هر دو دیده
.
تن لاله گون از خون جبین شکسته
لب تشنه و دست از بدن بریده
.
جان بر کف و در اوج سرفرازی
خجلت ز اشک کودکان کشیده
.
دریای اشک از چشم ما گرفته
هر قطره خون کز بازویت چکیده
.
از حنجر خشک تو دوست دارم
این بیت را بهتر ز صد قصیده
.
والله ان قطعتموا یمینی
انی احامی ابدا عن دینی
.
من زاده علی مرتضایم
من شاهبار ملک لا فتایم
.
یارب کمک کن این فرس برانم
این آب را به خیمه گه رسانم
.
سالها بهرم علمداری کنی
.
ای دریغا شد امیدم نا امید
بی برادر گشتم و پشتم خمید
.
کس ندیده در عجم یا در عرب
هیچ سقایی بمیرد تشنه لب
.
در حرم گوید سکینه العطش
طفل ما از تشنه کامی کرده غش
.
شیر از بیشه سر آورده رجز خوان شده است
.
کیست این مرد که هنگامه ی تیرش پیداست
تک سواری که فقط رد مسیرش پیداست
.
موج برخاسته و کوه تلاطم دارد
سر بدزدید که یک شیر تبسم دارد
.
آمده تا که بگیرد نفس طوفان را
آمده تا بخرد آبروی میدان را
.
مشک بر دوش هوای دل دریا دارد
پسر سوم زهرا چه تماشا دارد
.
تند باد است که می چرخد و جانکاه بود
اشهد ان علیاً ولی الله بود
.
چشمها مات علی باز به خیبر رفته
این جوان کیست که اینقدر به حیدر رفته
.
گره ای زد به دو ابرو و نفس بند آمد
کعبه و خیبر و دریا همه را کند آورد
.
لحظه ی سخت نبرد است گل لبخندش
نام زهرا و علی نقش به بازو بندش
.
رقص تیغش چه عجیب است هنر می خواهد
دیدن حضرت عباس جگر می خواهد
.
هو هوی تیغه ی او وه چه شتابی دارد
پس هر ضربه به جا ردّ شهابی دارد
.
بعد هر ضربه ی او تازه همه می فهمند
که دو نیمند و یا اینکه به مویی بندند
.
لرزه می افکند آن دم که قدم می کوبد
سر زینب به سلامت که علم می کوبد
.
پای او ریخته هر کس که سری داشته است
چه خیالیست حرم را علم افراشته است
.
باز می اید و مشکش پر آبست هنوز
وقت لالایی آرام رباب است هنوز
.
آه از آن روز که می دید که لبها خشک است
مشک های حرمش بین دو دریا خشک است
.
رفت یک بار دگر شاد کند دلها را
تا به خیمه بکشاند یقه ی دریا را
.
دختری گفت فرات از لب او می آید
دلتان قرص بخوابید عمو می آید
.
ولی ای وای نیامد نفس گلها حیف
چقدر منتظرش بود رباب اما حیف
.
به کمین چند هزاری دل نخلستانند
شیر می آید و از ترس همه پنهانند
.
دست را بس که کریم است همانجا بخشید
حاجت هر چه که تیر است به یکجا بخشید
.
تیر از چار طرف خورده ولی جان دارد
پدر مشک ببین مشک به دندان دارد
.
گرچه هر تیر خودش را به تن او جا کرد
باز هم حرمله اینجا گره اش را وا کرد
.
اذا زلزلت الارض ، زمین محشر عظماست
چه شوریست چه غوغاست،از این حال زمین لرزه به دلهاست
نه پستی نه بلندی و نه دریاست
رسیدست همان روز قیامت ، همان لحظه موعود
که فرمود خدا زود رسد زود...
.
خلائق همه در حال فرارند، و بی تاب و قرارند
آرام ندارند و این روز همان روز حساب است
همان روز سوال است و جواب است
که مردم همه اینگونه پریشند
نه در فکر پسر یا پدر و مادر و فرزند
همه در پی خویشند
.
و مردم همگی مست ، همه بی خود و مدهوش
که ناگاه رسید از سوی حق نغمه چاووش:
الا اهل قیامت همه ساکت و سرها همه پایین
و ای جمله خلائق همه خاموش !
شده گوش سراسر همه عرصه محشر
پر از آیه کوثر،ملائک همه در شور
.
غزل خوان همه سرمست شمیم گل حیدر،گل یاس پیمبر
چه حالیست ، خبر چیست مگر کیست قدم رنجه نمودست به محشر
یگانه گوهر حضرت داور، الله اکبر ...
یا حضرت زهرا ، صدیقه اطهر...
.
ملائک همگی بال گشودند و فرش قدم مادر سادات نمودند
آری خبر این است ، امید همه آمد
جبریل صدا زد که خلائق انگیزه خلق دو جهان فاطمه آمد
.
و مبهوت جلالش همه ناس ، پیچید به محشر همه جا عطر گل یاس
زهراست و آن وعده شیرین شفاعت،بر چشم ترش اشک نشستست چو الماس
بر دست کبودش ، اسباب شفاعت همان دست جدا از تن عباس
.
و زهرا شده گریان اباالفضل،هم گریه کن و نوحه سرای غم چشمان اباالفضل
مردم همه ساکت همه مبهوت ، و حیران اباالفضل
.
کین فاطمه ابر کرم و رحمت و عشق است
کز او شده جاری به لب خشک زمین بارش باران اباالفضل
.
ناگاه همه از دهن یاس شنیدند ، الله قسم میدهمت جان اباالفضل
سوگند تو را حق دو دستان اباالفضل
.
بر فاطمه ات بار الها تو ببخشا ، هر کس که زده دست به دامان اباالفضل
و یاران اباالفضل ، همه مات از آن هیبت عباس
.
انگار نه انگار که این روز حساب است
یک بار دگر روضه و گریه ، یک بار دگر سینه زنی غربت عباس
.
زهراست کند نوحه سرایی ، آری شده برپا به قیامت یک بار دگر هیئت عباس
.
عباس همانی که قتیل و العبرات است
هر قطره مشکش،آبی ز حیات است
شرمنده ز شرمندگی اش آب فرات است
.
با گریه زهرا ، دیدند ملائک همگی اشک خدا ریخت
با نام اباالفضل و دستان شفیعش،ترس از جگر اهل ولا ریخت
ناگاه در آن حال پریشان دل مادر سادات
.
آمد ز سوی حضرت معبود ندایی
که زهرا تو همه کاره مایی
.
تا باز به چشم همه خصم رود خار
تا باز ببینند همه وعده دادار
.
تا کور شود هر که به دنیا ز حسد کرد
حق تو و فرزند تو را ضایع و انکار
.
بخشم به تو هر کس که تو فاطمه گویی
ای شیر زن حیدر کرار...