.
.
ای ز زهر جفا پاره پاره جگر
یا بابالحوائج یا موسیبنجعفر
.
حلقۀ سلسله در غمت خونفشان
بر تنت مانده از تازیانه اثر
.
یا باب الحوائج یا موسیبنجعفر
.
تو که پا به چشم عرشیان نهادی
چرا جسم پاکت روی تختۀ در
.
یا باب الحوائج یا موسیبنجعفر
.
فاطمه دنبال تابوت تو گریان
آه او بر فلک، سوز او در جگر
.
یا باب الحوائج یا موسیبنجعفر
.
دریغا دریغا که از مرغ توحید
در قفس نمانده بجا جز مشت پر
.
یا باب الحوائج یا موسیبنجعفر
.
تو چشمت به راه رضا کنج زندان
چشم معصومه در انتظار پدر
.
یا باب الحوائج یا موسیبنجعفر
.
دختران تو در فکر آزادیات
تو بین سیهچال میزنی بال و پر
.
یا باب الحوائج یا موسیبنجعفر
.
با که گویم که زندان هارون شده
قتلگاه عزیز دل پیمبر
.
یا باب الحوائج یا موسیبنجعفر
غلامرضا سازگار
.
.
زندانی که غیر خدا در نظر نداشت
عمری شکنجه دید و کس از او خبر نداشت
.
هر روز روزه بود، ولی موقع غروب
جز تازیانه، آب و غذایی دگر نداشت
.
ای فاطمه! به جان تو سوگند، روزگار
زندانی از عزیز تو مظلوم تر نداشت
.
جان داد با شکنجه، ولی مصلحت چه بود
زنجیر را ز پیکر مجروح برنداشت
.
جسمش به تخته پاره و بر دوش چارتن
آن روز روزگار مسلمان مگر نداشت
.
شمعی خموش، سوخت به دامان تیرگی
آن قدر گریه کرد که اشکی دگر نداشت
******
دوست دارم زندان بان زند سیلی به رویم
در نظر آرم رخ نیلی زهرا مادرم را
.
دوست دارم من که گرد خود پرستاری ندارم
این دم آخر ببینم اشک چشم دخترم را
.
.
به سیاهی زندان ، حال دل من شد زار
چه جفا ها بر من کرد ، هارون جنایتکار
.
در حال مناجات و در ، موقع رکوع و سجود
سندی لعین میزنه ، من و با تمام وجود
مظلوم و غریبم من...
.
ای خدا خلاصم کن ، از زندان این ملعون
بسکه مصیبت دیدم ، دل مادرم شد خون
.
از بسکه شکنجم داده ، دشمنم دیگه خسته شد
به ساق پای مجروحم ، غل آهنین بسته شد
مظلوم و غریبم من...
.
برای رضای تو ، به راه دین و قرآن
چه مصیبتا دیدم ، ای خدا تو این زندان
.
ناسزای سندی شده ، غصه ی دل خون من
تازیانه میزد همش ، به بدن کم جون من
مظلوم و غریبم من...
.
هر زمانی که اینجا ، میرسه جونم بر لب
گریه میکنم یاد ، ام المصائب ، زینب
.
اونی که به هر جا دلش ، میگیره سراغ حسین
تازیانه و کعب نی ، قد خم و داغ حسین
سیدنا یا مظلوم...
.
.
آه و واویلا صد آه و وایلا
از جفا پرپر شد گل زهرا
.
دل شده محزون از سوز آه او
کنج زندان شد قتلگاه او
.
مصطفی بر تن رخت عزا دارد
مادرش زهرا ناله ها دارد
.
سندی کافر بر پیکرش میزد
پیش چشمان مادرش میزد
.
روزه بود و وای از حال غمدارش
تازیانه بود قوت افطارش
.
روضه میخوانم با دیدگان تر
گشته تابوتش تخته ای از در
.
بسته بود از ظلم ِ خصم رُسوایش
غل و زنجیر ِ کینه بر پایش
.
در غل و زنجیر شد عاقبت آزاد
کربلایی شد وادی بغداد
.
.
.
.
.
.
ما شیعیان مکتب موسی بن جعفریم
.
فیضش به گوشه گوشه ی ایران رسیده است
یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم
.
هستی ماست نوکری اهل بیت او
ما خانه زاد زینب موسی بن جعفریم
.
قم آستان رحمت آل پیمبر است
در این حرم، مُقرَّب موسی بن جعفریم
.
با مهر و رأفتش دل ما را خریده است
ما بنده ی مُکاتَب موسی بن جعفریم
.
چشم امید اهل دو عالم به دست اوست
مات مرام و مشرب موسی بن جعفریم
.
حتی قفس براش مجال پرندگی ست
مدیون ذکر و یا رب موسی بن جعفریم
.
دلسوخته ز ندبه ی چشمان خسته اش
دلخون ز ناله و تبِ موسی بن جعفریم
.
آتش زده به قلب پریشان، مصیبتش
با دست بسته غرق سجود است حضرتش
-.-
از طعنه های دشمن نادان چه می کشید
بین کویر، حضرت باران چه می کشید
.
در بند ظلم و کینه ی قوم ستمگری
تنها پناه عالم امکان چه می کشید
.
خورشید عشق و رحمت و نور و سخا و جود
در بین این قبیله ی عصیان چه می کشید
.
با پیکرش چه کرده تب تازیانه ها
با حال خسته گوشه ی زندان چه می کشید
.
شکر خدا که دختر مظلومه اش ندید
بابای بی شکیب و پریشان چه می کشید
.
اما دلم گرفته ز اندوه دیگری
طفل سه ساله گوشه ی ویران چه می کشید
.
با دیدن سر پدرش در میان طشت
هنگام بوسه بر لب عطشان چه می کشید
.
وقتی که دید چشم کبودش در آن میان
خونین شده تلاوت قرآن چه می کشید
.
می گفت با لب پر از آهی که جان نداشت :
ای کاش هیچ سنگدلی خیزران نداشت
.
.
دگر از این همه بیداد و جفا خسته شدم
همچو زهرا ز خدایم طلب مرگ کنم
ای اجل بر سر من زود بیا خسته شدم
.
چارده سال از این حبس به آن حبس بس است
که از این در به دری ها به خدا خسته شدم
.
من به سنگینی این سلسله عادت کردم
ولی از دوری و هجران رضا خسته شدم
.
دل من خون شده از کینه زندان بانم
دگر افتاده ام از شور و نوا خسته شدم
.
شده افطاری من سیلی و شلاق و کتک
من از این سفره و این آب و غذا خسته شدم
.
ناسزا گفت ز بس بر من و بر مادر من
من از این سندی بی شرم و حیا خسته شدم
.
.
اندر این محبس که جانم بر لب است
ذکر من یا حی و یارب و یارب است
.
بی کس و تنها در این زندان تار
بیقرار و غمزده دور از دیار
.
غصه ها شمع شب تارِ من است
کنده و زنجیر غمخوارِ من است
.
بر خدای خود توکل میکنم
گاه بر زینب توّسل میکنم
.
عمه ام درمانده را مشگل گشاست
نام او بر درد بی درمان دواست
.
دوش این ناله سپردم بر صبا
جان به لب آمد کجایی ای رضا
.
پیش من ای نور چشمانم بمان
روضه ای از مادرم زهرا بخوان
.
روضۀ رخسارۀ نیلی بخوان
از رخ نیلی و از سیلی بخوان
.
شاید از یُمنش دلی آباد شد
شاید این پر بسته هم آزاد شد