جنات

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوحه شهادت امام موسی کاظم (ع)» ثبت شده است

.

.

اندر این محبس که جانم بر لب است

ذکر من یا حی و یارب و یارب است

.

بی کس و تنها در این زندان تار

بیقرار و غمزده دور از دیار

.

غصه ها شمع شب تارِ من است

کنده و زنجیر غمخوارِ من است

.

بر خدای خود توکل میکنم

گاه بر زینب توّسل میکنم

.

عمه ام درمانده را مشگل گشاست

نام او بر درد بی درمان دواست

.

دوش این ناله سپردم بر صبا

جان به لب آمد کجایی ای رضا

.

پیش من ای نور چشمانم بمان

روضه ای از مادرم زهرا بخوان

.

روضۀ رخسارۀ نیلی بخوان

از رخ نیلی و از سیلی بخوان

.

شاید از یُمنش دلی آباد شد

شاید این پر بسته هم آزاد ش

 

حاج افشین بابک اردبیلی

.


.

بارالها من در این غربت غریب افتاده ام

در کمند روزگار پر فریب افتاده ام

.

همچو صیدی در قفس محبوس صیاد دغل

بسته بر زنجیر خصم نانجیب افتاده ام

.

گوشه زندان غم از جور و کین خصم دون

صبرعشقم شد لبالب بی شکیب افتاده ام

.

ای پناه بی پناهان حامی درماندگان

بی معین و ناتوان دست رقیب افتاده ام

.

مونسی جز غم ندارم کنج زندان بلا

از صفای روی یارم بی نصیب افتاده ام

.

پیکر زار و نحیفم مبتلا بر هجر یار

همچوبیماری به بستر بی طبیب افتاده ام

.

سندی ابن شاهک از من میزبانی میکند

در کمند خصم پر مکر و فریب افتاده ام

.

کو رضایم تا ببیند از جفای خصم دین

در غریبی کنج زندانی عجیب افتاده ام

.

شد بهار عمر من در کنج این زندان خزان

چون گلی پرپر ز هجر عندلیب افتاده ام

.

رتبه ی باب الحوایج دارم اما این چنین

در حصار مشکلاتم بی مجیب افتاده ام

.

فاش آخوندی بگو این نکته را با اهل دل

چونکه حق گفتم دراین زندان غریب افتاده ام

 

کربلایی حسن آخوندی

.


.

گوشه ی زندان کین آقا چو گل پر پر شدی
لحظه ی آخر شبیه حضرت مادر شدی
.
یاس خوش بوی علی از چیست آه و زاریت
خاک عالم بر سرم آقا چرا لاغر شدی

.
در غل و زنجیر آقا خیره بر کنجی شدی
گوئیا دلتنگ روی نازنین دختر شدی
.
استخوان پایت ای آقا چرا بیرون زده
خون جگر آقا در این روز و شب آخر شدی
.
ناله ها داری عزیز فاطمه انگار که
منقلب با یاد جدت آن شه بی سر شدی
.
ای دوصد شکر لحظه ی آخر ندیدت دخترت
در غل و زنجیر مانند گلی پر پر شدی


وحید زحمتکش شهری

.


.

کیست این مرد که اوصاف پیمبر دارد
از قدم تا به سرش هیبت حیدر دارد
.
بی عصا آمده و حضرت موسی شده است
ریشه در سلسله ی حضرت جعفر دارد
.
بی سبب نیست اگر حاجت ما را داده
به لبش زمزمه ی سوره ی کوثر دارد
.
دلم از سوز غمش در تب و تاب افتاده
دلم از سوز غمش داغ مکرّر دارد
.
چند وقتی است که دنبال اجل می گردد
کنج زندان بلا روضه ی مادر دارد
.
چند وقتی است تنش سخت به هم ریخته است
اینقَدَر زخم، روی پیکر لاغر دارد
.
از روی تخته ی در، پیکر او بردارید
چند تا خاطره ی سوخته از در دارد
.
با عبا زود بپیچید به هم پایش را
اینکه اینگونه تنش ریخته دختر دارد
.
پیکرش از چه چنین بین گذر افتاده
یک نفر نیست تنش را ز زمین بر دارد
.
لا اقل چند کفن بهر تنش آوردند
دست کم روی تن سوخته اش سر دارد
.
پسرش آمده بالای سرش اما باز
روضه خوانِ دل من روضه ی اکبر دارد
.
همه جا را تن صد چاک علی می بینم
بس که در پیکر خود زخم ز خنجر دارد


وحید محمدی

 1   2  3

.

.

ای ز زهر جفا پاره پاره جگر
یا باب‌الحوائج یا موسی‌بن‌جعفر
.
حلقۀ سلسله در غمت خون‌فشان
بر تنت مانده از تازیانه اثر
.
یا باب الحوائج یا موسی‌بن‌جعفر
.
تو که پا به چشم عرشیان نهادی
چرا جسم پاکت روی تختۀ در
.
یا باب الحوائج یا موسی‌بن‌جعفر
.
فاطمه دنبال تابوت تو گریان
آه او بر فلک، سوز او در جگر
.
یا باب الحوائج یا موسی‌بن‌جعفر

.
دریغا دریغا که از مرغ توحید
در قفس نمانده بجا جز مشت پر
.
یا باب الحوائج یا موسی‌بن‌جعفر
.
تو چشمت به راه رضا کنج زندان
چشم معصومه در انتظار پدر
.
یا باب الحوائج یا موسی‌بن‌جعفر
.
دختران تو در فکر آزادی‌ات
تو بین سیه‌چال می‌زنی بال و پر
.
یا باب الحوائج یا موسی‌بن‌جعفر
.
با که گویم که زندان هارون شده
قتلگاه عزیز دل پیمبر
.
یا باب الحوائج یا موسی‌بن‌جعفر

غلامرضا سازگار

.


.

زندانی که غیر خدا در نظر نداشت
عمری شکنجه دید و کس از او خبر نداشت
.
هر روز روزه بود، ولی موقع غروب
جز تازیانه، آب و غذایی دگر نداشت
.
ای فاطمه! به جان تو سوگند، روزگار
زندانی از عزیز تو مظلوم تر نداشت
.
جان داد با شکنجه، ولی مصلحت چه بود
زنجیر را ز پیکر مجروح برنداشت
.
جسمش به تخته پاره و بر دوش چارتن
آن روز روزگار مسلمان مگر نداشت
.
شمعی خموش، سوخت به دامان تیرگی
آن قدر گریه کرد که اشکی دگر نداشت

******

دوست دارم زندان بان زند سیلی به رویم

در نظر آرم رخ نیلی زهرا مادرم را

.

دوست دارم من که گرد خود پرستاری ندارم

این دم آخر ببینم اشک چشم دخترم را

.


.

به سیاهی زندان ، حال دل من شد زار

چه جفا ها بر من کرد ، هارون جنایتکار

 .

در حال مناجات و در ، موقع رکوع و سجود

سندی لعین میزنه ، من و با تمام وجود

مظلوم و غریبم من...

 .

ای خدا خلاصم کن ، از زندان این ملعون

بسکه مصیبت دیدم ، دل مادرم شد خون

 .

از بسکه شکنجم داده ، دشمنم دیگه خسته شد

به ساق پای مجروحم ، غل آهنین بسته شد

مظلوم و غریبم من...

 .

برای رضای تو ، به راه دین و قرآن

چه مصیبتا دیدم ، ای خدا تو این زندان

 .

ناسزای سندی شده ، غصه ی دل خون من

تازیانه میزد همش ،  به بدن کم جون من

مظلوم و غریبم من...

 .

هر زمانی که اینجا ، میرسه جونم بر لب

گریه میکنم یاد ،  ام المصائب ، زینب

 .

اونی که به هر جا دلش ، میگیره سراغ حسین

تازیانه و کعب نی ، قد خم و داغ حسین

سیدنا یا مظلوم...

.


.

آه و واویلا صد آه و وایلا

از جفا پرپر شد گل زهرا

.

دل شده محزون از سوز آه او

کنج زندان شد قتلگاه او

.

مصطفی بر تن رخت عزا دارد

مادرش زهرا ناله ها دارد

.

سندی کافر بر پیکرش میزد

پیش چشمان مادرش میزد

.

روزه بود و وای از حال غمدارش

تازیانه بود قوت افطارش

روضه میخوانم با دیدگان تر

گشته تابوتش تخته ای از در

.

بسته بود از ظلم ِ خصم رُسوایش

غل و زنجیر ِ کینه بر پایش

در غل و زنجیر شد عاقبت آزاد

کربلایی شد وادی بغداد

.


.

آهسته گذارید روی تخته تنش را
تا میخ اذّیّت نکند پیرهنش را
 .
اصلاً بگذارید رویِ خاک بماند
زشت است بیارند غلامان بدنش را
 .
این ساقِ به هم ریخته کِتمان شدنی نیست
دیدند روی تخته ی در، تا شدنش را
 .
این مرد الهی مگر اولاد ندارد
بردند چرا مثل غریبان بدنش را
 .
این مرد نگهبان که حیا هیچ ندارد
بد نیست بگیرد جلوی آن دهنش را
 .
این هفت کفن روضه ی گودال حسین است
ای کاش نیارند برایش کفنش را
 .
نه پیرهنی داشت حسین نه کفنی داشت
مدیون حصیرند مرتب شدنش را

.


.

امام هفتم ما پاره پاره شد جگرش
نشسته گرد یتیمی به چهره ی پسرش
 .
بدن کبود، جگر پاره، ساقِ پا مجروح
مگر چه آمده زیر شکنجه ها به سرش
 .
هزار حیف که از جمع نوزده دختر
یکی نبود کنار جنازه ی پدرش
 .
انیس و مونس او بود در سیاهی شب
صدای حلقه ی زنجیر و ناله ی سحرش
 .
سیاه چال کجا طایر بهشت کجا
هزار حیف که یکباره ریخت بال و پرش
 .
نیاز نیست به بندند چشم هایش را
که نیست تاب نگاهی دگر به چشم ترش
 .
به هر کجا که روی قبری از زُراره ی اوست
نشان غربت فرزندهای دربدرش
 .
شراره ی دل او گشت اجر روزه ی او
درست موقع افطار پاره شد جگرش
 .
سیاه چال و نماز شب و غل و زنجیر
فراق روی رضا بود غصّه ی دگرش
 .
بسوز ای دل «میثم» در آتش دل او
که سوز شعر تو دارد حکایت از شررش

.


.

در سایه سار کوکب موسی بن جعفریم
ما شیعیان مکتب موسی بن جعفریم
.
فیضش به گوشه گوشه ی ایران رسیده است
یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم
.
هستی ماست نوکری اهل بیت او
ما خانه زاد زینب موسی بن جعفریم
.
قم آستان رحمت آل پیمبر است
در این حرم، مُقرَّب موسی بن جعفریم
.
با مهر و رأفتش دل ما را خریده است
ما بنده ی مُکاتَب موسی بن جعفریم
.
چشم امید اهل دو عالم به دست اوست
مات مرام و مشرب موسی بن جعفریم
.
حتی قفس براش مجال پرندگی ست
مدیون ذکر و یا رب موسی بن جعفریم
.
دلسوخته ز ندبه ی چشمان خسته اش
دلخون ز ناله و تبِ موسی بن جعفریم
.
آتش زده به قلب پریشان، مصیبتش
با دست بسته غرق سجود است حضرتش
-.-
از طعنه های دشمن نادان چه می کشید
بین کویر، حضرت باران چه می کشید
.
در بند ظلم و کینه ی قوم ستمگری
تنها پناه عالم امکان چه می کشید
.
خورشید عشق و رحمت و نور و سخا و جود
در بین این قبیله ی عصیان چه می کشید
.
با پیکرش چه کرده تب تازیانه ها
با حال خسته گوشه ی زندان چه می کشید
.
شکر خدا که دختر مظلومه اش ندید
بابای بی شکیب و پریشان چه می کشید
.
اما دلم گرفته ز اندوه دیگری
طفل سه ساله گوشه ی ویران چه می کشید
.
با دیدن سر پدرش در میان طشت
هنگام بوسه بر لب عطشان چه می کشید
.
وقتی که دید چشم کبودش در آن میان
خونین شده تلاوت قرآن چه می کشید
.
می گفت با لب پر از آهی که جان نداشت :
ای کاش هیچ سنگدلی خیزران نداشت

.


.

یا رب از گوشه زندان بلا خسته شدم
دگر از این همه بیداد و جفا خسته شدم
.

همچو زهرا ز خدایم طلب مرگ کنم
ای اجل بر سر من زود بیا خسته شدم

.

چارده سال از این حبس به آن حبس بس است
که از این در به دری ها به خدا خسته شدم

.

من به سنگینی این سلسله عادت کردم

ولی از دوری و هجران رضا خسته شدم

.

دل من خون شده از کینه زندان بانم
دگر افتاده ام از شور و نوا خسته شدم

.

شده افطاری من سیلی و شلاق و کتک
من از این سفره و این آب و غذا خسته شدم

.

ناسزا گفت ز بس بر من و بر مادر من
من از این سندی بی شرم و حیا خسته شدم

.


.

اندر این محبس که جانم بر لب است 

ذکر من یا حی و یارب و یارب است 

بی کس و تنها در این زندان تار 

بیقرار و غمزده دور از دیار 

غصه ها شمع شب تارِ من است 

کنده و زنجیر غمخوارِ من است 

بر خدای خود توکل میکنم 

گاه بر زینب توّسل میکنم 

عمه ام درمانده را مشگل گشاست 

نام او بر درد بی درمان دواست 

دوش این ناله سپردم بر صبا 

جان به لب آمد کجایی ای رضا 

پیش من ای نور چشمانم بمان 

روضه ای از مادرم زهرا بخوان 

روضۀ رخسارۀ نیلی بخوان 

از رخ نیلی و از سیلی بخوان 

شاید از یُمنش دلی آباد شد 

شاید این پر بسته هم آزاد شد 

 1   2  3

.

.

بسوز ای دل پریشان شد پیمبر

شده صاحب عزا زهرای اطهر

بیا از دیده خون جاری کن امشب

برای حضرت موسی ابن جعفر 

.

بگو تا حضرت معصومه آید

زدیده خون دل جاری نماید

خبر کن حضرت موسی الرضا را

که  شعر ماتم بابا سراید

.

کجایی  ای گل بابا، رضایم

غل و زنجیر من گرید برایم

اگر چه جان دهم در کنج زندان

ولی گریان شاه کربلایم

.

گل زهرا همه جانها فدایش

هزاران حاتم طایی گدایش

خدایا کی شود با هم بخوانیم

زیارتنامه در  ایوان طلایش

.


.

باز شد موقع افطار خدا رحم کند
من و سندی جفا کار خدا رحم کند
.
باز شلاق به دست آمده بر دیدارم
به من زار وگرفتار، خدا رحم کند
.
بین تاریکی این حبس دگر با سیلی
هر دو چشمم نشود تار خدا رحم کند
.
نوک شلاق که بر زخم رسد میسوزد
زخمهایم شده بسیار خدا رحم کند
.
کند و زنجیر و غل و سیلی و شلاق و لگد
یک تن و این همه آزار خدا رحم کند
.
تازه فهمیدم در کوی یهودی چه کشید
دختر حیدر کرار خدا رحم کند
.
یک محل پر زیهودی و همه خصم علی
چه شود عاقبت کار خدا رحم کند
.
دختران علی و چشم حرامی ای وای
به اباالفضل علمدار خدا رحم کند
.
(ظرف خاکستر یک عده هنوز آتش داشت
آتش افتاد به گلزار خدا رحم کند)
.
رفت بر بام زنی سنگ دل و سنگ به دست
بر سر زخمی دلدار خدا رحم کند
.
شب و روز است دعایم ،که پس از من نبرند
دخترم را سر بازار خدا رحم کند

 

عبدالحسین میرزایی

.


.

من دراین کنج قفس غوغای محشر می کنم
پیروی از مادرم زهرای اطهر می کنم

.

کاخ استبداد را بر فرق هارون دغا       

واژگون با نعره الله اکبر می کنم

تا زند سیلی به رویم سندی از راه ستم  
یاد سیلی خوردن زهرای اطهر می کنم

.

گرچه در قید غل و زنجیر می باشم ولی    
استقامت در بر دشمن چو حیدر می کنم

.

گر زپا و گردن رنجور من خون می چکد        
یاد میخ و سینه مجروح مادر می کنم

.


.

ای صبا گو به فلک شرح شب تار مرا

به رضایم برسان حال دل زار مرا

.

روز وشب اشک بریزم ز جگر آه کشم

بارالها بنگر دیده خونبار مرا

.

تا که از خانه و کاشانه مرا دور کند

خصم در قعر سجون کرده گرفتار مرا

.

روزه دارم من وچون لحظه افطار رسد

خصم با ضربت سیلی دهد افطار مرا

.

ستم وزهر جفا حبس وشکنجه یارب

با چه جرم داد عدو این همه آزار مرا

.

من چه کردم که پس از این همه آزار و ستم

کشت با زهر جفا دشمن خونخوار مرا

.

آخر از کینه خود با رطب زهر آلود

پاره پاره بنمود قلب شرر بار مرا

.

کنج زندان به شب آخر عمرم یارب

برسان در بر من دختر غمخوار مرا

.

بارالها چه شود با دل و با قلب رضا

گر ببیند پسرم این تن بیمار مرا

.


.

دست و پایم بسته بر زنجیر کین
گشته‌ام کنج قفس نقش زمین
وقت سجده تازیانه خورده‌ام
بارالها حال زارم را ببین
.
چارده سال است زار و خسته‌ام
همچو مرغی در قفس پر بسته‌ام
چارده سال است میسوزم ز درد
کن نظر بر گریه‌ی پیوسته‌ام
.
محبسم بی آسمان افتاده‌است
گوئیا ماه شبم جان داده‌است
در دل چاهم تنم آزرده شد
کار من سخت و زبانم ساده‌است
.
یک زن بدکاره راهم را گرفت
سجده رفتم صبحگاهم را گرفت
با دعایم توبه کرد و خوب شد
با توسل سوز آهم را گرفت
.
چون خلیل‌در میان آتشم
من به بال خویش پروانه‌وشم
من امام هفت‌گردونم چنین
بار امت را بدوشم میکشم
.
روی نیلی ارث زهرایی من
مردنم فصل شکوفایی من
سر به دامان رضا بگذاشتم
بوسه زد بر چشم شیدایی من
.
یاد لعل تشنه اکبر کنم
چشمهای بی‌رمق را ترکنم
اربا اربا شد تن جان حسین
گریه بر جَّد غریبم سر کنم

مرتضی محمودپور

.


.

سالها وقتِ   دعایِ   سحرم    خندیدند
درسیه چال به اشکِ  بصرم  خندیدند

.

سالها  شد سپری در  غل  و  زنجیر عدو
و  به  آزردگی   بال  و  پرم  خندیدند

.

روزها روزه ام  و ناله  کنان  بهر  حسین
 بر لب خشک وبه چشمان ترم خندیدند

.

شد  پذیرایی شان  سیلی و دشنام   و  لگد
جای  افطار  به   درد  ِ کمرم  خندیدند

.

مادرم فاطمه را چون  که  صدا   میکردم
 به   جواب ِ نفس   ِ نوحه گَرَم  خندیدند

.

این نگهبان بخدا نسل و تَبار  زَجر   است
از همانها  که  به اطفال حرم خندیدند

.

خون دل خوردم از آن زخم زبانها همه عمر
 دائما ً بر نفس   شعله  وَرم  خندیدند

.

شکر حق  گفتم  و در خلوت با  ربّ  جَلیل
چهره بر خاک و بسوز جگرم  خندیدند

.

تاکه آن زهر به جان کندن من خاتمه داد
 شاد گشتند و همه دور و بَرم خندیدند

.

یاد   کن  با   قلمت   (میثمی)  از  غمهایم
 چونکه    بالایِ  سر ِ مُحتضَرم خندیدند

 

رسول میثمی

.


.

من که عالم همه دم دور سرم گردیده
 تنم از جور عدو زخم فراوان دیده

.

 دل من تنگ مدینه دل من تنگ رضاست
 دیده گریانم از این دوری و دل رنجیده

.

 کنج زندانم و روزم همه دم تاریکیست
 گشته جاری به رُخم خونِ دلم از دیده

.

 نه فقط سندی ملعون دل من آزرده
 ناسزا گفته و سیلی زده و خندیده

.

 رد خونابه به هر جای تنم معلوم است
 بس که زنجیر به روی بدنم چرخیده

.

 زخم این سلسه ها سوز عجیبی دارد
 گوییا سلسله با پوست یکی گردیده

.

 عاقبت شد بدنم بر روی یک تخته سوار
 شد جدا روح من از جسم جسارت دیده

.

 " ساقم از کوتهی تخته به رسوایی رفت "

 استخوان ها همه دیدند ز هم پاشیده

.

 باز با این همه احوال کسی بوده که بر.
 ...تن پاخورده و زارم کفنی پوشیده

.

 تن من شد کفن اما پدرم بی کفن است
 آنکه خورشید سه روزی به تنش تابیده

 

ناصر شهریاری

.


.

یوسف زهرا به زنان بلا افتاده بود
در کف هارون دون مرد خدا افتاده بود

.

روى خاک تیره جسمش آب شد مانند شمع
کز غمش آتش بجان ما سوى افتاده بود

.

گه به بغداد و گهى در بصره زندانى شده
گاه در تبعید دور از اقربا افتاده بود

.

آن فروزان مشعل آزادى و عدل و شرف
سالهاى سال در ظلمت سرا افتاده بود

.

شد بهار دین خزان آن دم که در گنج قفس
بلبل باغ ولایت از نوا افتاده بود

.

چاه زندان جایگاه یوسف زهرا نبود
شیر حق در بند روباه دغا افتاده بود

.

(حافظى) با دست ظلم اهل باطل با رها
دهر و حق گوشه ى زندان ز پا افتاده بود

.


.

آسمانم من و دورم قمری نیست که نیست
گوییا بر شب تارم سحری نیست که نیست

.

اندر این حبس غم انگیز که من حیرانم
غیر تاریکی و ظلمت خبری نیست که نیست

.

تا کند رفع ملال از رخ غم دیدۀ من
...به برم آخر عمری پسری نیست که نیست

.

بس که زنجیر به دور بدنم پیچیدند
بر تن خسته من بال و پری نیست که نیست

.

بس که شلاق زده بر همه جای بدنم
دیگر از پیرهن من اثری نیست که نیست

.

استخوانهای تنم نرم شد از مشت و لگد
قامتم خم شده دیگر کمری نیست که نیست

.

درد پهلو که سراغ تن من می آید

در خیالم به جز از میخ دری نیست که نیست

.

من کشیدم به تنم بار اسیری اما...
غیر زینب به خدا خون جگری نیست که نیست

.

چه بگویم من از آن لحظه که زینب دیده.
روی آن جسم به خون خفته سری نیست که نیست

.

زینب و چشم حرامی، سر بازار و کنیز
شرح این ها به دلم جز شرری نیست که نیست

 

.


.

صورتم سوزد ز سیلی دیده ام تر میکنم
کنج زندان بلا من یاد مادر میکنم

.

در غل و زنجیر میسوزد همه پا تا سرم
یاد کوفه، یاد شام، و یاد معجر میکنم

.

استخوان ساق پایم سخت آزارم دهد
لیک گریه بر گلِ نشکفته پرپر میکنم

.

چشم در راه رضایم، منتظر هستم ولی
روضه خوان کربلایم یاد اکبر میکنم

.

دخترم معصومه دیگر بین نامحرم نرفت
از برای عمه جانم خاک بر سر میکنم

.

یک یهودی، تازیانه، نیمه شب، واویلتا
سوختم یاد از شراره آتش در میکن

.

ناسزا تا گفت بر زهرای اطهر مادر
دم بدم با اشک دیده یاد حیدر میکنم

.

روضه‌خوان، آماده‌ی‌روضه، گریزت جور شد
یاد زینب،یاد مقتل،یادحنجر میکنم

.

پای چکمه، روی سینه، حنجرِ خشکیده‌ایی
یاد دست نحس شمر و یاد خنجر میکنم

.


.

به روی تخته ی در جسم تو را می بردند
چار حمال تنت را به کجا می بردند
.
تخته ی در شده تابوت تنت واویلا
خون تازه به روی پیرهنت واویلا
.
دخترت نیست ببیند بدنت آقا جان
که سرت هست از آن تخته ی در آویزان
.
مثل تشییع تنت دیده ی تاریخ ندید
به روی تخته ی در هیچ کسی میخ ندید
.
سلسه بود ولی نیزه به پهلوت نخورد
باز هم شکر خدا چنگ به گیسوت نخورد
.
غیر زنجیر کسی بهر تو پابوس نبود
شکر حق دور و برت صحبت ناموس نبود
.
به تن زخمی تو نیزه و خنجر نزدند
به سر و گردن تو ضربه مکرر نزدند
.
دخترت را بخدا بزم حرامی نبرند
به اسیری سفر کوفه و شامی نبرند
.
ساق پای تو گر از سلسه ساییده شده
زیر گلها بدن پاک تو پوشیده شده
.
همه اعضای تو از ضرب لگد گشت کبود
بازهم شکر تنت زیر سم اسب نبود

شائق

 1   2  3

اسکرول بار